خوابم درست مثل « تو را می برند » بود
فریاد
های من بــه کجـــا می رسند بود
تردید چشم های تــو مثل غریبه هـــا
وقتی که چشمهای مرا می دوند بود
خوابم پرید ثانیه ها ... تیک ... تاک ... تیک
ساعت بـــه وقت عقربـــه آباد چند بــود ؟
وقت دوازده عدد گنگ مــــی دوند
وقت هزار ثانیه گم می شوند بود
آن شب که قرص ماه نخوردند ابرها !
درد ستــاره های مرا می کشند بود
یک لنگه کفش قرمــز جاماند پشت در
در کوچه رد پای « تو را می برند » بود
مهدی فرجی