اکنون که میل دوست به با من نشستن است
تقدیر من چو گرد به دامن نشستن است
شوق فناست یا عطش وصل ؟! هرچه هست
چون آب بر حرارت آهن نشستن است
من سربلند غیرت خویشم در این مصاف
تیغ رقیب لایق بر تن نشستن است
طوفان اگر فرو بنشیند عجیب نیست
پایان بیدلیل دویدن ، نشستن است
در راه عشق ، تکیه به تدبیر عقل خویش
با
چتر زیر سایهی بهمن نشستن است
فاضل نظری