تو آمدی که بگویی : اگر ... اگر می رفت ...
تو آمدی و کسی داشت سمت در می رفت !
تو آمدی و چنان زل زدی به پوچی من
که داشت حوصله ی انتظار سر می رفت ! !
تو آمدی و کسی گوشه ی غزل هی با
ردیف و قافیه هایی عجیب ور می رفت
تو آمدی ، کلماتی که مرد ساخته بود
شبیه صابون از دست شعر در می رفت
از اینکه آمده تا ... بیشتر پشیمان بود
از اینکه آمده تا ... هرچه بیشتر می رفت !
اشاره کرد خدا سمت پرتگاه ... ولی
به گوش من ... و تو این حرف ها مگر می رفت !
تو آمدی که بگویی ... به گریه افتادی !
و پشت پنجره انگار یک نفر می رفت
سید مهدی موسوی