آن
که مست آمد و دستی به دل ما زد و رفت
در این خانه
ندانم به چه سودا زد و رفت
خواست تنهایی
ما را به رخ ما بکشد
تنه ای بر در
این خانه ی تنها زد و رفت
دل تنگش سر گل
چیدن ازین باغ نداشت
قدمی چند به آهنگ تماشا زد و رفت
مرغ دریا خبر از یک شب توفانی داشت
گشت و فریاد
کشان بال به دریا زد و رفت
چه هوایی به
سرش بود که با دست تهی
پشت پا بر هوس دولت دنیا زد و رفت
بس که اوضاع
جهان در هم و ناموزون دید
قلم نسخ برین
خط چلیپا زد و رفت
دل خورشیدی اش
از ظلمت ما گشت ملول
چون شفق بال به
بام شب یلدا زد و رفت
همنوای دل من
بود به هنگام قفس
ناله ای در غم مرغان هم آوا زد و رفت
هوشنگ ابتهاج