دیگر زمان ، زمانۀ "مجنون" نیست
"فرهاد" ،
در بیستون مراد نمی جوید ؛
زیرا بر آستانۀ "خسرو" ،
بی تیشه ای به دست کنون سر سپرده است .
در تلخی تداوم و تکرار لحظه ها ،
آن شور عشق
عشق به "شیرین" را ،
از یاد برده است .
تنهاست گردباد بیابان ،
تنهاست
و آهوان دشت ،
پاکان تشنگان محبت
چه سالهاست
دیگر سراغ "مجنون" ،
آن دلشکسته عاشق محزون رام را
از باد و از درخت نمی گیرند
زیرا که خاک خیمۀ "ابن سلام" را
خادم ترین و عبدترین خادم،
"مجنون" دلشکسته محزون است .
در عصر ما
عصر تضاد ، عصر شگفتی
"لیلی" دلالۀ محبت "مجنون" است !!
ای دست من به تیشه توسل جو ،
تا داستان کهنۀ "فرهاد" را ،
از خاطرات خفته برانگیزی
ای اشتیاق مرگ
در من طلوع کن
من اختتام قصه مجنون ِ رام را
اعلام میکنم .
حمید مصدق