می خواستم ترانه ای باشم
كه بچه های دبستانی از بر كنند
دریا كه می شنود
توفان اش را پشت اش پنهان كند
و برگ های علف
نت های به هم خوردن شان را
از روی صدای من بنویسند .
می خواستم ترانه ای باشم
كه چشمه زمزمه ام كند
آبشار با سنج و دهل بخواند .
اما ترانه ای غمگینم
و دریا ،
غروب بچه هایش را جمع می كند
كه صدایم را نشنوند .
نت هایم را تمام نكرده
چرا رهایم كردی ؟؟؟
محمد شمس لنگرودی