ای که برداشتی از شانه ی
موری باری
بهتر آن بود که دست از سرِ من برداری
ظاهر آراسته ام در هوس وصل ، ولی
من پریشان تر از آنم که تو می پنداری
هر چه می خواهمت از یاد برم ممکن نیست
من تو را دوست نمی دارم اگر بگذاری
موجم و جرأتِ پیش آمدنم نیست ، مگر
به دل سنگ تو از من نرسد آزاری
بی سبب نیست که پنهان شده ای پشت غبار
تو هم ای آیینه از دیدنِ من بیزاری ؟!
فاضل نظری