باید که تو باشی و تو باشی و تو باشی
تا در دل تاریک شبم نور بپاشی
باید که تو باشی و بمانی به کنارم
چشمان تو مانند گل و ترمه و کاشی
باید که تو باشی که من آرام بگیرم
اینجا چه غریبم تو اگر یار نباشی
باید که تو باشی و تمام غزلم را
تا قاب بگیری بگذاری لب کاشی
باید که تو ابر باشی و باری به سر من
من باشم و یک مرد غریب و دل ناشی
باید که تو باشی تو ای عشق همیشه
در خانه ی تنگ دل من بلکه تو جا شی
تا مرغ دلم بر لب بام تو نشیند
باید که تو باشی و تو باشی و تو باشی
آذر زمانی