روز داغ تو به دل داشت ، به پایان آمد
شب خیال تو به تن کرد ، چراغان آمد
آسمان کی دلش از خشکی این خاک گرفت؟
ابرها فکر تو بودند که باران آمد
چه جهانبینی تلخی که تو را از کف داد
هرکه با چتر از آن پس به خیابان آمد
بارها وقت سرودن به لب آوردهامت
بارها وقت سرودن به لبم جان آمد
ای به بویت همه جا پیرهنی آغشته
ای بلایی که شبی بر سر کنعان آمد
من اگر دوست شدم با غمت افسرده مباش!
لب به قول پدرم بود که دندان آمد
مژگان عباسلو