بعد از این بگذار قلب بیقراری بشكند
گل نمیروید، چه غم
گر شاخساری بشكند
باید
این آیینه را برق نگاهی میشكست
پیش از آن ساعت كه از بار
غباری بشكند
گر
بخواهم گل بروید بعد از این از سینهام
صبر باید كرد تا سنگ مزاری
بشكند
شانههایم
تاب زلفت را ندارد ، پس مخواه
تختهسنگی زیر پای آبشاری
بشكند
كاروان
غنچههای سرخ ، روزی میرسد
قیمت لبهای سرخت روزگاری
بشكند
فاضل نظری