مثل تو بود از تو ولیکن خبر نداشت
افتاده بود پای بلوطی که سر نداشت
مثل تو بود ، مثل تو ... اما در آن غروب
آنقدر خسته بود که نای سفر نداشت
دیدم سکوت و دلهره ، دیدم خروش و خشم
دیدم هزار چشم تو را دید و برنداشت
دیدم کنار عکس تو طرحی سپید و سرخ
مثل پرنده بود ولی بال و پر نداشت
بگذار اعتراف کنم ، اعتراف تلخ ؛
این شیر پیر نیز توان خطر نداشت
تنها دو قطره اشک به پای بلوط ریخت
چشمم که ارمغانی از این بیشتر نداشت
محمد سلمانی