چه می شد هستی ام گل بود تا از شاخه بردارم
که محض لحظه ای لبخند ، در دست تو بگذارم
جوانی ام ، غرورم ، آبرویم ، آرزوهایم...
تمام آنچه را که از خودم هم دوست تر دارم
اگر از من بپرسی ، عشق "رازمطلق" است، اما
تماماً عشق تو پیداست در اجزای رفتارم !
یقین ای دورِ سوسوزن ! تو هم دیری نمی پایی
چنان که من سراغ از آسمان تار خود دارم
فقط در لحظه هایم باش ، بی دیدار ، بی منّت
نه اینکه آدمم ؟ قدری هوا را هم سزاوارم !
بگو با که ، کجا ، سر می گذاری تا بدانم که
کجا ، تنها ، سری بر زانوان خویش بگذارم
علی حیات بخش