نه صدایی ، نه سکوتی
نه درنگی ، نه نگاهی
نه تو را مانده
امیدی
نه مرا
مانده پناهی
دل به غم سپرده ام
درعبور سال ها
زخمی از زمانه و
خسته
از خیال ها
چون حکایتی مگو
رفته ام ز یادها
برگ بی درختم ُ
در مسیر بادها
نه صدایی ، نه سکوتی
نه درنگی ، نه نگاهی
نه تو را مانده
امیدی
نه مرا
مانده پناهی
نیش ها و نوش ها چشیده ام
بس روا و ناروا شنیده ام
هر چه داغ را به دل
سپرده ام
هر چه
درد را به جان خریده ام
در مسیر بادها
هر چه داغ را به دل سپرده ام
هرچه درد را به جان
خریده ام
در عبور سال ها
نه صدایی ، نه سکوتی
نه درنگی ، نه نگاهی
نه تو را مانده
امیدی
نه مرا
مانده پناهی
اهورا ایمانی