جایی برای شعر ...
شعری برای تـــو ...
 
آخرین مطالب
 
پیوندهای روزانه
بی تو نفس کشیدنم، عمر تباه کردن است

" تا تو نگاه می کنی کارمن آه کردن است

 

ای به فدای چشم تو این چه نگاه کردن است "

 

 

 

 

شب همه بی تو کار من، شکوه به ماه کردن است


روز ستاره تا سحر، تیره به آه کردن است

 

متن خبر که یک قلم ،بی تو سیاه شد جهان

حاشیه رفتنم دگر ، نامه سیاه کردن است

 

چون تو نه در مقابلی، عکس تو پیش رو نهم

این هم از آب و آینه خواهش ماه کردن است

 

ای گل نازنین من، تا تو نگاه می کنی

لطف بهار عارفان، در تو نگاه کردن است

 

لوح خدانمایی و آینۀ تمام قد

بهتر از این چه تکیه بر، منصب و جاه کردن است؟

 

ماه عبادت است و من با لب روزه دار از این

قول و غزل نوشتنم، بیم گناه کردن است

 

لیک چراغ ذوق هم اینهمه کشته داشتن

چشمه به گل گرفتن و ماه به چاه کردن است

 

من همه اشتباه خود جلوه دهم که آدمی

از دم مهد تا لحد، در اشتباه کردن است

 

غفلت کائنات را جنبش سایه ها همه

سجده به کاخ کبریا، خواه نخواه کردن است

 

از غم خود بپرس کو با دل ما چه می کند؟

این هم اگرچه شکوۀ شحنه به شاه کردن است

 

عهد تو ‘سایه’ و ‘صبا’ گو بشکن که راه من

رو به حریم کعبۀ ‘لطف اله’ کردن است

 

گاه به گاه پرسشی کن که زکات زندگی

پرسش حال دوستان گاه به گاه کردن است

 

بوسه تو به کام من، کوهنورد تشنه را

کوزۀ آب زندگی توشه راه کردن است

 

خود برسان به شهریار، ای که در این محیط غم

بی تو نفس کشیدنم، عمر تباه کردن است

 

 

 

شهریار



شاعر : شهریار ,
یاد تو


از یـاد تـو بـرنـداشـتـم دسـت هـنـوز

دل هست به یاد نرگست مست هنوز

 

گر حال مرا حبیب پرسد گویید

بیمار غمت را نفسی هست هنوز

 

 

شهریــار

 



شاعر : شهریار ,
گله عاشق

آتشی زد شب هجرم به دل و جان که مپرس
آن چنان سوختم از آتش هجران که مپرس

گله ای کردم و از یک گله بیگانه شدی
آشنایا گله دارم ز تو چندان که مپرس

مسند مصر ترا ای مه کنعان که مرا
ناله هائی است در این کلبه احزان که مپرس

سرو نازا گرَم اینگونه کشی پای از سر
مَنت آنگونه شوم دست به دامان که مپرس

گوهر عشق که دریا همه ساحل بنمود
آخرم داد چنان تخته به طوفان که مپرس

عقل خوش گفت چو در پوست نمیگنجیدم
که دلی بشکند آن پسته خندان که مپرس

بوسه بر لعل لبت باد حلال خط سبز
که پلی بسته به سر چشمه حیوان که مپرس

این که پرواز گرفته است همای شوقم
به هواداری سرویست خرامان که مپرس

دفتر عشق که سر خط همه شوق است وامید
آیتی خواندمش از یاس به پایان که مپرس

شهریارا دل از این سلسله مویان برگیر
که چنانچم من از این جمع پریشان که مپرس

 

 

شهریار



شاعر : شهریار ,
عاشق نمی‌شوی که ببینی چه می‌کشم


در وصل هم ز عشق تو ای گل در آتشم

عاشق نمی‌شوی که ببینی چه می‌کشم


با عقل آب عشق به یک جو نمی‌رود

بیچاره من که ساخته از آب و آتشم



دیشب سرم به بالش ناز وصال و باز


صبحست و سیل اشک به خون شسته بالشم



پروانه را شکایتی از جور شمع نیست

عمریست در هوای تو میسوزم و خوشم



خلقم به روی زرد بخندند و باک نیست

شاهد شو ای شرار محبت که بی‌غشم



باور مکن که طعنه‌ی طوفان روزگار


جز در هوای زلف تو دارد مشوشم



سروی شدم به دولت آزادگی که سر


با کس فرو نیاورد این طبع سرکشم



دارم چو شمع سر غمش بر سر زبان


لب میگزد چو غنچه‌ی خندان که خامشم



هر شب چو ماهتاب به بالین من بتاب


ای آفتاب دلکش و ماه پری‌وشم



لب بر لبم بنه بنوازش دمی چونی


تا بشنوی نوای غزلهای دلکشم



ساز صبا به ناله شبی گفت شهریار


این کار تست من همه جور تو می‌کشم




شهریار

 



شاعر : شهریار ,
برچسب‌ها : #بوسه
دیوان و دیوانه


یا رب مباد کز پا جانان من بیفتد
درد و بلای او کاش بر جان من بیفتد

من چون ز پا بیفتم درمان درد من اوست
درد آن بود که از پا درمان من بیفتد

یک عمر گریه کردم ای آسمان روا نیست
دردانه ام ز چشم گریان من بیفتد

ماهم به انتقام ظلمی که کرده با من
ترسم به درد عشق و هجران من بیفتد

از گوهر مرادم چشم امید بسته است
این اشک نیست کاندر دامان من بیفتد

من خود به سر ندارم دیگر هوای سامان
گردون کجا به فکر سامان من بیفتد


خواهد شد از ندامت دیوانه شهریارا
گر آن پری به دستش دیوان من بیفتد


شهریار




شاعر : شهریار ,
ناله ناکامی


برو ای ترک که ترک تو ستمگر کردم
حیف از آن عمر که در پای تو من سرکردم

عهد و پیمان تو با ما و وفا با دگران
ساده دل من که قسم های تو باور کردم

به خدا کافر اگر بود به رحم آمده بود
زان همه ناله که من پیش تو کافر کردم

تو شدی همسر اغیار و من از یار و دیار
گشتم آواره و ترک سر و همسر کردم

زیر سر بالش دیباست ترا کی دانی
که من از خار و خس بادیه بستر کردم

در و دیوار به حال دل من زار گریست
هر کجا ناله ناکامی خود سر کردم

درغمت داغ پدر دیدم و چون درد یتیم
اشکریزان هوس دامن مادر کردم

اشک از آویزه گوش تو حکایت می کرد
پنداز این گوش پذیرفتم از آن درکردم

پس از این گوش فلک نشنود افغان کسی
که من این گوش ز فریاد و فغان کر کردم

ای بسا شب به امیدی که زنی حلقه به در
دیده را حلقه صفت دوخته بر در کردم

شهریارا به جفا کرد چو خاکم پامال
آن که من خاک رهش را به سر افسر کردم


 

شهریار



شاعر : شهریار ,
برچسب‌ها : #محسن چاووشی
یک شب با قمر


از کوری چشم فلک امشب قمر اینجاست
آری قمر امشب به خدا تا سحر اینجاست

آهسته به گوش فلک از بنده بگوئید
چشمت ندود این همه یک شب قمر اینجاست

آری قمر آن قمری خوشخوان طبیعت
آن نغمه سرا بلبل باغ هنر اینجاست

شمعی که به سویش من جانسوخته از شوق
پروانه صفت باز کنم بال و پر اینجاست

تنها نه من از شوق سر از پا نشناسم
یک دسته چو من عاشق بی پا و سر اینجاست

هر ناله که داری بکن ای عاشق شیدا
جائی که کند ناله عاشق اثر اینجاست

مهمان عزیزی که پی دیدن رویش
همسایه همه سرکشد از بام و در اینجاست

ساز خوش و آواز خوش و باده دلکش
آی بیخبر آخر چه نشستی خبر اینجاست

ای عاشق روی قمر ای ایرج ناکام
برخیز که باز آن بت بیداد گر اینجاست

آن زلف که چون هاله به رخسار قمر بود
بازآمده چون فتنه دور قمر اینجاست

ای کاش سحر ناید و خورشید نزاید
کامشب قمر این جا قمر این جا قمر اینجاست

 


شهریار



شاعر : شهریار ,

تعداد کل صفحات: 4


 
 
شبکه اجتماعی فارسی کلوب | Buy Mobile Traffic | سایت سوالات