جایی برای شعر ...
شعری برای تـــو ...
 
آخرین مطالب
 
پیوندهای روزانه
نه با من دوست آن گفت و نه آن کرد

نه با من دوست آن گفت و نه آن کرد

که با دشمن توان گفت و توان کرد

 

گرفت از من دل و زد راه دینم

ز دین و دل گذشتم قصد جان کرد

 

کی از شرمندگی با مهربانان

توان گفت آنچه آن نامهربان کرد

 

منش از مردمان رخ می‌نهفتم

ستم بین کآخر از من رخ نهان کرد

 

تو با من کردی از جور آنچه کردی

من از شرم تو گفتم آسمان کرد

 

دو عالم سود کرد آن کس که در عشق

دلی درباخت یا جانی زیان کرد

 

نه از کین خون هاتف ریخت آن شوخ

وفای او به کشتن امتحان کرد

 

 

هاتف اصفهانی



تو کمان کشیده و در کمین...


 

چه شود به چهرهٔ زرد من نظری برای خـــــــــــدا کنی

که اگر کنی همه درد من به یکی نظــــــــــاره دوا کنی

 

تو شهی و کشور جان تو را ، تو مهی و جان جهان تو را

ز ره کرم چه زیان تو را ، که نظر به حال گـــــــــــــدا کنی

 

ز تو گر تفقد و گر ستم، بود آن عـــــنایت و این کــــــــرم

همه از تو خوش بود ای صنم، چه جفا کنی چه وفا کنی

 

همه جا کشی می لاله گون ز ایـــــاغ مدعــــــــیان دون

شکنی پیالهٔ ما که خون به دل شکـــــــــــستهٔ ما کـنی

 

تو کمان کشیده و در کمین، که زنی به تیرم و من غمین

همهٔ غمم بود از همـین، که خدا نکــــــــرده خــــطا کنی

 

تو که هاتف از برش این زمان، روی از ملامت بیـــــــکران

قدمی نرفته ز کـــــــوی وی، نظر از چه سوی قـــفا کنی

 

هاتف اصفهانی

 



تعداد کل صفحات: 2


 
 
شبکه اجتماعی فارسی کلوب | Buy Mobile Traffic | سایت سوالات