روی
دنیا ببند پنجره را ، تا کمی در هوای من باشی
چون قرارست بعد از این تنها ، بانوی شعرهای من باشی
چند بیتی به یاد تو غمگین ، چند بیتی کنار تو لبخند ...
عصرها عشق می زند به سرم ، تلخ و شیرین چای من باشی
من بخوانم تو سر تکان بدهی ، تو بخوانی دلم تکان بخورد
آخرِ شعر ازخودم بروم ، تو بمانی صدای من باشی
من پُرم از گناه و آدم و سیب ، از تو و عاشقانه های نجیب
نیتت را درست کن این بار ، جای شیطان خدای من باشی
با چه نامی تو را صدا بزنم !؟ آی خاتون با شکوه غزل
عشق هر چند اسم کوچک توست ، دوست دارم "شما" ی
من باشی
کاش یک شب به جای زانوی غم ، شانه های تو بود در بغلم
در تب خواب ها و حسرت ها ، کاش یک لحظه جای من باشی
شاید این بغض آخرم باشد ، چشم های مرا ندیده بگیر
فکر دیوانه ای برای خودت ، فکر چتری برای من باشی
بیت آخر همیشه بارانی ست ، هر دو باید به خانه برگردیم
این غزل را مرور کن هر شب ، تا کمی در هوای من باشی
اصغر معاذی