امروز که محتاج تو ام
جای تو خالیست
فردا که می آیی به سراغم نفسی نیست
در من نفسی نیست
در خانه کسی نیست
نکن امروز را فردا ، بیا با ما که فردایی نمی ماند
که از تقدیر و فال ما در این دنیا چیزی نمی داند
تا آینه رفتم که بگیرم خبر از خود
دیدم که درآن آینه هم جز تو کسی نیست
من در پی خویشم به تو بر می خورم اما
در تو شده ام گم ، به من دسترسی نیست
نکن امروز را فردا ، دلم افتاده زیر پا
بیا ای نازنین ای یار ، دلم را از زمین بردار
در این دنیای وانفسا نکن امروز را فردا
بیا با ما ... بیا با ما ...
در این دنیای ناهموار که می بارد به سر آوار
به حال خود مرا نگذار ، رهایم کن از این تکرار
در این دنیای وانفسا ، تویی تنها منم تنها
نکن امروز را فردا ... بیا با ما ، بیا باما
امروز که محتاج توأم جای تو خالیست
فردا که می آیی به سراغم نفسی نیست
آن کهنه درختم که تنم غرقه ی برف است
حیثیت این باغ منم خار و خسی نیست
اردلان سرافراز