یه درخت خشک و بی برگ میون کویر داغ
توی ته موندۀ ذهنش نقش
پررنگ یه باغ
شاخه سبز خیالش سربه آسمون کشید
برو دوشش همه پرشد ز اقاقی
سفید
زیر سایه خیالی کم کَمک چشماشو بست
دید دوتا کفتر چاهی روی
شاخه هاش نشست
اولی گفت اگه بارون باز بباره تو کویر
دیگه اما سررسیده عمر
این درخت پیر
دومی گفت که قدیما یادمه کویر نبود
جنگل و پرنده بود و
گذر زلال رود
گفتن و ازجا پریدن با یه دنیا خاطره
اون درخت اما هنوزم تو کویر
باوره
گفتن و ازجا پریدن با یه دنیا خاطره
اون درخت اما هنوزم تو کویر
باوره
بهمن
همتی زاده