هرگز به دست اش ساعت نمی بست !
روزی از او پرسیدم :
پس چگونه است که همیشه
سر ساعت
به وعده می آیی ؟
گفت :
ساعت را
از خورشید می پرسم !
پرسیدم :
روزهای بارانی چطور
؟
گفت :
روزهای بارانی
همه ی ساعت ها ،
ساعت عشق است ...
راست می گفت ؛
یادم آمد که روزهای بارانی
او
همیشه خیس بود ...
واهه آرمن