پیش می آید
این چنین بی پروا ، بی مقدمه
دست بر کمر عشق بگذارم و ...
از
میانه های شب ، با تو همآغوش شوم
پیش می آید
این چنین زخم
خورده ،
خودم را بیابم و روح مجروحم را
دست تن گرم تو بسپارم
پیش می آید
چشم بسته از تردد
بی رحم خیابان بگذرم و
با تو
به تماشای دستان خالی مرگ بنشینم
پیش می آید من شعری ننویسم ...
هرگز اما
نمی شود با تـــو باشم و
شاعرانگی
هایم را از یاد ببرم ...!
سیدمحمد مرکبیان