عاشقت نشدهام که نداشته باشمت ،
که
بگذارم بروم ، که رفیق نیمه راه باشم .
عاشقت نشدهام که
رویاهایت را با جان طلب نکنم
و در غم و لبخندت شریک نباشم .
عاشقت نشدهام که ذوقت را موقع
شعر خواندن و گل خریدن و شمع روشن کردن نفهمم
و حال عاشقانهات را با بوسه و آغوش نخرم .
عاشقت نشدهام که بنویسی و نخوانم ،
بزنی زیر آواز و مست نشوم ، از آینده بگویی و بگویم هیس!
من عاشقت شدهام که عاشقت کنم ، که عاشقت بمانم
.
من تو را برای آنچه که هستی ،
برای گریه و لبخندت دوست میدارم
و در این دنیا هیچ چیز برایم عزیزتر از
صدایت وقتی که شعر میخوانی ،
کلماتت وقتی که مینویسی
، نگاهت وقتی که به چشمان من است ،
دستانت وقتی که شمعی روشن میکند ، و قلبت وقتی که به من گلی
هدیه میدهد نیست .
برایم سعدی بخوان
تا رفیق این همه سال عاشقیمان باز بگوید که
من بی روی تو آرامم
نیست . که من از عهد آدم تو را دوست دارم
و تو
از همان وقت که توی بهشت بوسیدمت ، عاشقم شدی
.
تـــو عشق
اول و آخر منی و من جنون اول و آخرت .
به آخرش فکر نکن ، چون این قصه پایان ندارد .
چون
از ازل تا ابد عشق آن اتفاقی است که بین
و تو میافتد .
مانگ میرزایی
به بهانه اولین سالگرد عروسی