بیا که این شب سیاه
خیمه
زده به کوچه ها
برای
فتح روشنی
برای
غصب لحظه ها
بیا
که دیو قصه ها مرا به بردگی کشید
بی
تو در این دیار غم فصل فسردنم رسید
بیا بیا که شاعری بی
تو نداره رونقی
چگونه
شاعری کنم در این هوای بی کسی
بیا
بیا که شاعری بیتو نداره رونقی
چگونه
شاعری کنم در این هوای لعنتی
بیا
که این هوای بد شکنجه میدهد مرا
فضای
سرد و بی رمق به بند میکشد مرا
بیا
که این همه سکون رسم مسافری نبود
رفتن
تازه پیش دل رفتن آخری نبود
رفتن
آخری نبود
بیا
بیا که شاعری بی تو نداره رونقی
چگونه
شاعری کنم در این هوای بی کسی
بیا
بیا که شاعری بی تو نداره رونقی
چگونه
شاعری کنم در این هوای لعنتی
بیا
که بودنت مرا جرات شاعری دهد
صدای
شعر خواندن من به گوش عاشقان رسد
بیا
که عشق پاک تو قدرت قلب من شود
به
قلب نیمه مرده ام جان دوباره ای دهد
جان
دوباره ای دهد
بیا بیا که شاعری بی
تو نداره رونقی
چگونه
شاعری کنم در این هوای بی کسی
بیا
بیا که شاعری بی تو نداره رونقی
چگونه
شاعری کنم در این هوای لعنتی
؟؟؟