مرغ سحر ناله سر کن داغ مرا تازه تر کن
ز آه شرر بار این قفس را برشکن و زیر و زبر کن
بلبل پربسته ! ز کنج قفس درآ نغمهٔ آزادی نوع بشر سرا
وز نفسی عرصهٔ این خاک توده را پر شرر کن
ظلم ظالم، جور صیاد آشیانم داده بر باد
ای خدا ! ای فلک ! ای طبیعت! شام تاریک ما را سحر کن
نوبهار است ، گل به بار است
ابر چشمم ژاله بار است
این قفس چون دلم تنگ و تار است
شعله فکن در قفس ، ای آه آتشین ! دست طبیعت ! گل عمر مرا مچین
جانب عاشق ، نگه ای تازه گل ! از این بیشتر کن
مرغ بیدل ! شرح هجران مختصر ، مختصر ، مختصر کن
عمر حقیقت به سر شد عهد و وفا پیسپر شد
نالهٔ عاشق ، ناز معشوق هر دو دروغ و بیاثر شد
راستی و مهر و محبت فسانه شد قول و شرافت همگی از میانه شد
از پی دزدی وطن و دین بهانه شد دیده تر شد
ظلم مالک ، جور ارباب زارع از غم گشته بیتاب
ساغر اغنیا پر می ناب جام ما پر ز خون جگر شد
ای دل تنگ ! ناله سر کن
از قویدستان حذر کن
از مساوات صرف نظر کن
ساقی گلچهره ! بده آب آتشین پردهٔ دلکش بزن، ای یار دلنشین!
ناله برآر از قفس، ای بلبل حزین ! کز غم تو ، سینهٔ من پرشرر شد
کز غم تو سینهٔ من پرشرر ، پرشرر ، پرشرر شد
محمدتقی بهار