جایی برای شعر ...
شعری برای تـــو ...
 
آخرین مطالب
 
پیوندهای روزانه
غزلی در مایه ی شور و شکستن



نفسم گرفت ازین شب در این حصار بشکن
در این حصار جادویی روزگار بشکن

چو شقایق
از دل سنگ برآر رایت خون
به جنون صلابت صخره ی کوهسار بشکن

تو که ترجمان صبحی به ترنم و ترانه

لب زخم دیده بگشا صف انتظار بشکن

سر آن ندارد امشب که براید آفتابی؟
تو خود آفتاب خود باش و طلسم کار بشکن

بسرای تا که هستی که سرودن است بودن

به ترنمی دژ وحشت این دیار بشکن

شب غارت تتاران همه سو فکنده سایه
تو به آذرخشی این سایه ی دیوسار بشکن

ز برون کسی نیاید چو به یاری تو اینجا

تو ز خویشتن برون آ سپه تتار بشکن

 

 

محمدرضا شفیعی کدکنی


برچسب‌ها : #حبیب
 
 
شبکه اجتماعی فارسی کلوب | Buy Mobile Traffic | سایت سوالات