جایی برای شعر ...
شعری برای تـــو ...
 
آخرین مطالب
 
پیوندهای روزانه
بوی شقایق

سینه ام این روزها بوی شقایق می دهد

داغ از نوعی که من دیدم تو را دق می دهد

 

«او» که اخمت را گفت و خنده تقدیم تو کرد

آه را می گیرد از من جاش هق هق می دهد

 

برگ هایم ریخت بر روی زمین؛ یعنی درخت

خود به مرگ خویشتن رای موافق می دهد

 

چشمهایت یک سوال تازه می پرسد ولی

چشمهایم پاسخت را مثل سابق می دهد

 

زندگی توی قفس یا مرگ بیرون از قفس ؟

دومی ! چون اولی دارد مرا دق می دهد

 

 

کاظم بهمنی



شاعر : کاظم بهمنی ,
غمی غمناک

شب سردی است و من افسرده
راه دوری است و پایی خسته
تیرگی هست و چراغی مرده

می کنم تنها از جاده عبور
دور ماندند ز من آدمها
سایه ای از سر دیوار گذشت
غمی افزود مرا بر غم ها

فکر تاریکی و این ویرانی
بی خبر آمد تا به دل من
قصه ها ساز کند پنهانی

نیست رنگی که بگوید با من
اندکی صبر سحر نزدیک است
هر دم این بانگ برآرم از دل
وای این شب چه قدر تاریک است

خنده ای کو که به دل انگیزم ؟
قطره ای کو که به دریا ریزم ؟
صخره ای کو که بدان آویزم ؟

مثل این است که شب نمناک است

دیگران را هم غم هست به دل
غم من لیک غمی غمناک است

 

 

 

سهراب سپهری . مرگ رنگ



غزلی در مایه ی شور و شکستن



نفسم گرفت ازین شب در این حصار بشکن
در این حصار جادویی روزگار بشکن

چو شقایق
از دل سنگ برآر رایت خون
به جنون صلابت صخره ی کوهسار بشکن

تو که ترجمان صبحی به ترنم و ترانه

لب زخم دیده بگشا صف انتظار بشکن

سر آن ندارد امشب که براید آفتابی؟
تو خود آفتاب خود باش و طلسم کار بشکن

بسرای تا که هستی که سرودن است بودن

به ترنمی دژ وحشت این دیار بشکن

شب غارت تتاران همه سو فکنده سایه
تو به آذرخشی این سایه ی دیوسار بشکن

ز برون کسی نیاید چو به یاری تو اینجا

تو ز خویشتن برون آ سپه تتار بشکن

 

 

محمدرضا شفیعی کدکنی


برچسب‌ها : #حبیب
سوگند


لاله رویی بر گل سرخی نگاشت
کز سیه چشمان نگیرم دلبری

از لب من کس نیابد بوسه ای
وز کف ممن کس ننوشد ساغری

تا نبفتد پایش اندر بند ها
یاد کرد آن تازه گل سوگند ها

ناگهان باد صبا دامن کشان
سوی سرو و لاله شمشاد رفت

فارغ از پیمان نگشته نازنین
کز نسیمی برگ گل بر باد رفت

خنده زد گل بر رخ دلبند او
کآن چنان بر باد شد سوگند او


 رهی معیری



شاعر : رهی معیری ,
+ آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا


آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا
بی وفا حالا که من افتاده ام از پا چرا


نوشداروئی و بعد از مرگ سهراب آمدی
سنگدل این زودتر می خواستی حالا چرا


عمر ما را مهلت امروز و فردای تو نیست
من که یک امروز مهمان توام فردا چرا


نازنینا ما به ناز تو جوانی داده ایم
دیگر اکنون با جوانان نازکن با ما چرا


وه که با این عمرهای کوته بی اعتبار
اینهمه غافل شدن از چون منی شیدا چرا


شور فرهادم بپرسش سر به زیر افکنده بود
ای لب شیرین جواب تلخ سربالا چرا


ای شب هجران که یک دم در تو چشم من نخفت
اینقدر با بخت خواب آلود من لالا چرا


آسمان چون جمع مشتاقان پریشان می کند
در شگفتم من نمی پاشد ز هم دنیا چرا


در خزان هجر گل ای بلبل طبع حزین
خامشی شرط وفاداری بود غوغا چرا


شهریارا بی حبیب خود نمی کردی سفر
این سفر راه قیامت میروی تنها چرا

 

 

شهریار

 

دانلود آهنگ با صدای بنان



برچسب‌ها : #استاد بنان
یاد آر

ما قصه ی دل جز به بر یار نبردیم
 
و ز یار شکایت سوی اغیار نبردیم
 
معلوم نشد صدق دل و سِرِّ محبت
تا این سر سودازده بر دار نبردیم
 
ما را چه غم سود و زیان است که هرگز
 
سودای تو را برسر بازار نبردیم
با حسن فروشان بهل این گرمی بازار
 
ما یوسف خود را به خریدارنبردیم
 
ای دوست که آن صبح دل افروز خوشت باد
 
یاد آر که ما جان ز شب تار نبردیم
سرسبزی آن خرمن گل باد اگر چند
 
از باغ تو جز سرزنش خار نبردیم
 
بی رنگی ام از چشم تو انداخت اگر نه
کی خون دلی بود که در کار نبردیم
 
تا روشنی چشم و دل سایه از آن روست
 
از آینه ای منت دیدار نبردیم

 

هوشنگ ابتهاج



بنبست

گاهی مسیر جاده به بن بست می رود                     

گاهی تمام حادثه از دست می رود

 

گاهی همان کسی که دم از عقل میزند                    

در راه هوشیاری خود مست می رود

 

گاهی غریبه ای که به سختی به دل نشست     

وقتی که قلب خون شده بشکست میرود

 

اول اگرچه با سخن از عشق آمده                          

آخر خلاف آنچه که گفته است می رود

 

گاهی کسی نشسته که غوغا به پا کند                       

وقتی غبار معرکه بنشست می رود

 

اینجا یکی برای خودش حکم می دهد                      

آن دیگری همیشه به پیوست می رود

 

وای از غرور تازه به دوران رسیده ای                           

وقتی میان طایفه ای پست می رود

 

هرجند مضحک است و پر از خنده های تلخ                 

بر ما هرآنچه لایقمان هست می رود

 

این لحظه ها که قیمت قد کمان ماست               

تیریست بی نشانه که از شصت می رود

 

بیراهه ها به مقصد خود ساده می رسند                    

اما مسیر جاده به بن بست می رود

 

 

 

 

 افشین یداللهی

 



برچسب‌ها : #علیرضا عصار

تعداد کل صفحات: 6


 
 
شبکه اجتماعی فارسی کلوب | Buy Mobile Traffic | سایت سوالات