چگونه فکر
می کنی پنهانی
و به چشم
نمی آیی ؟
تو که قطره بارانی بر پیراهنم
دکمه طلایی
بر آستینم
کتاب کوچکی در دستانم
و زخم
کهنه ای بر گوشه ی لبم
مردم ،
از عطر لباسم می فهمند که معشوقم تویی
از
عطر تنم می فهمند که با من بوده ای
از بازوی به خواب رفته ام ،
می فهمند که زیر سر تو بوده است
...
نزار قبانی