جایی برای شعر ...
شعری برای تـــو ...
 
آخرین مطالب
 
پیوندهای روزانه
انتظار

این چند ماه
            که منتظرت بودم
                        به اندازۀ چند سال نگذشت
                                    به اندازۀ همین چند ماه گذشت .
اما فهمیدم
            ماه یعنی چه ؟
                        روز یعنی چه ؟
                                    لحظه یعنی چه ؟
این چند ماه گذشت
                        و فهمیدم
                                    گذشتن ، زمان ، انتظار
                                                                        یعنی چه ؟

 


افشین یداللهی



پاییز هنوز با ماست

بر عکس بهارا که چند ساله بهاری نیست
پاییز هنوز با ماست ، پاییز شعاری نیست

 

پاییز هنوز سرخه ، پاییز هنوز زرده
مثل یه درخت سبز با ریشه ی تب کرده

 

این فصل ُ که میشناسی ، می خنده و می باره
احوالشو می بینی ، معلومه جنون داره

 

دیوونه ی دیوونه س ، زنجیری ِ زنجیری
یا حالت ُ میگیره ، یا حسّش ُ میگیری

 

یه تلخی ِ شیرینه ، یه حسرت ِ با لذت
یه دوره ی ممنوعست ، یه لذت ِ با حسرت

 

پاییز هنوز فصل روزای پریشونه
پاییز هنوز با ماست ، برگاش تو خیابونه

 

 

افشین یداللهی



من روح بارانم

آزاد آزادم ببین چون عشق درگیر من است

دیگر گذشت آن دوره که تقدیر زنجیر من است

شاید نمی دانی، ولی ، از خود خلاصم کرده ای

آیینه ی خالی فقط ، امروز تصویر من است

از عشق تو بر باد رفت ، آن آبروی مختصر

           من روح بارانم ، ببین ، چون عشق تقدیر من است

 

 

افشین یداللهی



بازم حس می کنم هستم


همین که پیش هم باشیم،همین که فرصتی باشه

همین که گاهی چشمامون،تو چشم آسمون واشه

 

همین که گاهی دنیار و با چشمای تو می بینم

همین که چشم به راه تو میون آینه می شینم

 

بازم حس می کنم زنده ام

بازم حس می کنم هستم

بگو با بودنت دل رو

به کی غیر تو می بستم

 

همین که میشه یادت بود،تو روزایی که درگیرم

که گاهی ساده می خندم،گاهی سخت دلگیرم

 

همین احساس خوبی که

دلت سهم منو داده

همین که اتفاق عشق

برای قلبم افتاده

 

بازم حس می کنم زنده ام بازم حس می کنم هستم

بگو با بودنت دل رو به کی غیر تو می بستم


افشین یداللهی



لبخند اجباری

 

خسته ام از لبخند اجباری خسته ام از حرفای تکراری
خسته از خواب فراموشی زندگی با وهم بیداری

این همه عشقای کوتاهو این تحمل های طولانی
سرگذشت بی سرانجام گمشدن تو فصل طوفانی

حقیقت پیش رومون بود ولی باور نمیکردیم
همینه روز روشن هم پی خورشید می گردیم

نشستیم روبروی هم تو چشمامون نگاهی نیست
نه با دیدن نه با گفتن به قدر لحظه راهی نیست

من و تو گم شدیم انگار تو این دنیای وارونه
که دریاشم پر از حسرت همیشه فکر بارونه

سراغ عشقو می گیریم تو اشک گریه ی آخر
تو دریای ترک خرده میون موج خاکستر

 

افشین یداللهی



کشید و رفت

یک شب دلی به مسلخ خونم کشید و رفت
دیوانه ای به دام جنونم کشید و رفت


پس کوچه های قلب مرا جستجو نکرد
اما مرا به عمق درونم کشید و رفت


یک آسمان ستاره ی آتش گرفته را
بر التهاب سرد قرونم کشید و رفت

 
من در سکوت و بغض و شکایت ز سرنوشت
خطی به روی بخت نگونم کشید و رفت


تا از خیال گنگ رهایی رها شوم
بانگی به گوش خواب سکونم کشید و رفت

 
شاید به پاس حرمت ویرانه های عشق
مرهم به زخم فاجعه گونم کشید و رفت


تا از حصار حسرت رفتن گذر کنم
رنجی به قدر کوچ کنونم کشید و رفت

 
دیگر اسیر آن من بیگانه نیستم
از خود چه عاشقانه برونم کشید و رفت

 

افشین یداللهی



خلاصم کن

غروبم مرگ ِ رو دوشم ، طلوعم کن تو میتونی

تمومم سایه می پوشم شروعم کن تو میتونی

شدم خورشید غرق ِ خون میون مغرب دریا

من ُ با چشمای بازت ببر تا مشرق رویا

 

دلم با هر تپش با هر شکستن داره می فهمه

که هر اندازه خوبه عشق همون اندازه بی رحمه

چه راه هایی که رفتم تا بفهمم جز تو راهی نیست

خلاصم کن از عشقایی که گاهی هست و گاهی نیست

 

تو خوب سوختن ُ میشناسی سکوت ُ از اونم بهتر

من آتیشم یه کاری کن نمومنم زیر خاکستر

میخوام مثل همون روزا که بارون بود و ابریشم

دوباره تو حریر تو مثل چشمات ابری شم

 

دلم با هر تپش با هر شکستن داره می فهمه

که هر اندازه خوبه عشق همون اندازه بی رحمه

چه راه هایی که رفتم تا بفهمم جز تو راهی نیست

خلاصم کن از عشقایی که گاهی هست و گاهی نیست


 

 

افشین یداللهی



تعداد کل صفحات: 4


 
 
شبکه اجتماعی فارسی کلوب | Buy Mobile Traffic | سایت سوالات