دوستم داشتهباش …
و نپرس چگونه
و در شرم درنگ نکن
و تن به ترس
نده
بیشِکوه دوستم داشتهباش
نیام
، گلایه دارد که به پیشوازِ شمشیر میرود
دریا و بندرم باش
وطنم وَ تبعیدگاهم
آرامش و توفانم باش
نرمی و
تُندیام …
دوستم داشتهباش …
به هزاران هزار شیوه
و چون تابستان مکرر
نشو
بیزارم
از تابستان
دوستم داشته باش … و بگو
که نمیخواهم بیصدا دوستم داشته باشی
و آری ؛
عشق را در گوری از سکوت نمیخواهم
دوستم داشتهباش …
دور از سرزمین ظلم و سرکوب
دور از شهرِ سرشار از مرگمان
دور از تعصبها ، دور
از قیدوبندهاش
دوستم داشتهباش …
دور از شهرمان
که عشق به
آن پا نمیگذارد
و خدا به آن نمیآید
نزار قبانی