جایی برای شعر ...
شعری برای تـــو ...
 
آخرین مطالب
 
پیوندهای روزانه
بغض نکن

بغض نکن گریه نکن اگر چه غم کشیده ای
برای من فقط بگو خواب بدی که دیده ای

اگر که اعتماد تو به دست این و آن کم است
تکیه به شانه ام بده که مثل صخره محکم است

 به پای صحبتم بشین فقط ترانه گوش کن
جام به جام من بزن جام مرا تو نوش کن

 ترا به شعر می کشم چو واژه پیش می روی
مرگ فرا نمی رسد تو تازه خلق می شوی

 تو در شب تولدت به شعله فوت می کنی
به چشم من که می رسی فقط سکوت می کنی

 اگر کسی در دل توست  بگو کنار می روم
گناه کن به جای تو بر سر دار می روم

 

افشین مقدم

 



شاعر : افشین مقدم ,
برچسب‌ها : #علیرضا عصار
بیا تکلیفو روشن کن

بیا تکلیفو روشن کن ، نه اونجوری که مجبوری

بیا تکلیفو روشن کن ، نه اینجوری که مغروری 

 

کسی عاشقتر از من نیست ، خودت هم اینو میدونی

بیا تکلیفو روشن کن ، بهم بگو که می مونی

 

جدایی ممکنه ما رو  ، یه شب راحت کنه از غم 

ولی فردا تو میدونی ، که دلتنگیم برای هم

 

جدایی ممکنه ما رو  ، یه شب راحت کنه از غم 

ولی فردا تو میدونی ، که دلتنگیم برای هم

 

ازت حرفی که میپرسم ، جوابم رو نمیگیرم

بگو می مونی یا میری ، بگم زنده ام یا می میرم

 

بیا تکلیفو روشن کن ، نه اونجوری که مجبوری

بیا تکلیفو روشن کن ، نه اینجوری که مغروری 

 

افشین مقدم



شاعر : افشین مقدم ,
برچسب‌ها : #علیرضا عصار
دوش چه خورده‌ای دلا

دوش چه خورده‌ای دلا راست بگو نهان مکن

چون خَمُشان بی‌گنه روی به آسمان مکن

رو ترش و گران کنی تا سر خود نهان کنی

بار دگر گرفتمت بار دگر همان مکن

باده خاص خورده‌ای جام خلاص خورده‌ای

بوی شراب می زند لخلخه در دهان مکن

چون سر عشق نیستت عقل مبر ز عاشقان

چشم خمار کم گشا روی به ارغوان مکن

چون سر صید نیستت دام منه میان ره

چونک گلی نمی‌دهی جلوه گلسِتان مکن

غم نخورد ز رهزنی آه کسی نگیردش

نیست چنان کسی کی او حکم کند چنان مکن

خشم گرفت ابلهی رفت ز مجلس شهی

گفت شهش که شاد رو جانب ما روان مکن

خشم کسی کند کی او جان و جهان ما بود

خشم مکن تو خویش را مسخره جهان مکن

بند برید جوی دل آب سمن روا نشد

مشعله‌های جان نگر مشغله زبان مکن

 

 

مولانا



شاعر : مولانا ,
برچسب‌ها : #علیرضا عصار
بازی عوض شده

این دوستانی که دم از جنگ میزنند

از تیرهای نخورده چرا لنگ میزنند

 

هم سفره های خلوت آن روزها ببین

این روزها چه ساده به هم انگ میزنند

 

هر فصل از وحشت رسوا شدن هنوز

مارا به رنگ جماعتشان رنگ میزنند

 

یوسف به بدنامی خود اعتراف کن

کز هر طرف به پیرهنت چنگ میزنند

 

بازی عوض شده وهمان هم قطارها

از داخل قطار به ما سنگ میزنند

 

بیهوده دل مبند بر این تخت روی آب

روزی تمام اسکله ها زنگ میزنند

 

 

روزبه بمانی



برچسب‌ها : #علیرضا عصار
سهم من

نمی خوام سهم دنیا رو  تویی که سهم دستامی

اگه آرامشی دارم ، واسه اینه که همرامی


زمین می لرزه و اینجا ، یکی بی ترس خوابیده

تو عشق ِ تو یه چیزی هست که آرامش به من می ده


بذار روشن کنیم شب رو ، ستاره از تو ماه از من

ازت یه خواهشی دارم ، تو هم چیزی بخواه از من


تموم خوبیا با توست ، چه قد خالی شده دستم

بذار یکبار قبل از تو ، بگم که عاشقت هستم


چه قد خوبه هوای تو ، چه عشقی رو به من دادی

گرفتار تو که هستم ، بدم می یاد از آزادی


ببین راه فرارم رو ، خودم از هر طرف بستم

از این لحظه به بعد هرجا ، که تو هستی منم هستم


بدون که عمر عشق ِ من ، به کوتاهیِ ساعت نیست

عزیزم گفتنم تنها ، یه حرف از روی عادت نیست


بذار روشن کنیم شب رو ، ستاره از تو ماه از من

ازت یه خواهشی دارم ، تو هم چیزی بخواه از من


تموم خوبیا با توست ، چه قد خالی شده دستم

بذار یکبار قبل از تو ، بگم که عاشقت هستم

  

افشین مقدم



شاعر : افشین مقدم ,
برچسب‌ها : #علیرضا عصار
هله عاشقان بشارت، که نماند این جدایی

هله عاشقان بشارت، که نماند این جدایی
برسد به یار دلدار، بکند خدا خدایی


کرمت به خود کشاند به مراد دل رساند

غم این و آن نماند بدهد صفا صفایی


به مقام خاک بودی، سفر نهان نمودی

چو به آدمی رسیدی، هله تا به این نپایی


تو مسافری روان کن، سفری بر آسمان کن

تو بجنب پاره پاره، که خدا دهد رهایی


نفَسی رَوی به مغرب، نفَسی رَوی به مشرق

نفَسی به عرش اعلا، که ز نور اولیایی


منِگر به هر گدایی، که تو خاص از آنِ مایی

مفروش خویش ارزان، که تو بس گران بهایی


ب
نگر به نور دیده که زند بر آسمان‌ها

به کسی که نور دادش بنمای آشنایی

 

بِصِف اندر آی تنها، که سفندیار وقتی

در خیبر است برکن، که علی مرتضایی


صنما تو همچو شیری، من اسیر تو چو آهو

به جهان که دید صیدی، که بترسد از رهایی؟


همگی وبالم از تو، به خدا بنالم از تو

ز همه جدام کردی، ز خودم مده جدایی

 

خمش از سخن گزاری تو مگر قدم نداری

تو اگر بزرگواری چه اسیر تنگنایی

 

 

 

مولونا



شاعر : مولانا ,
کوچ عاشقانه

ای تو جاری توی رگهام صدای پای نفسهام


ای که بوی تو رو داره لحظه های خواب و رؤیام


فرصت بودن با تو اگه حتی یه نفس بود


برای باور بودن همه چیز و همه کس بود


فرصت بودن با تو اگه حتی یه نفس بود


برای باور بودن همه چیز و همه کس بود


***


کاش میشد با تو بهار آرزوهام پا بگیره


کاش میشد با تو دوباره زندگی معنا بگیره


کاش میشد با تو بهار آرزوهام پا بگیره


کاش میشد با تو دوباره زندگی معنا بگیره


کوچ عاشقانه ی تو لحظه ی شکستن من


خلوت شبانه ی من تا همیشه از تو روشن


از غم نبودن تو گریه کردم تو ندیدی


هق هق تلخ صدامو تو نبودی نشنیدی


ای تو جاری توی رگهام صدای پای نفسهام


ای که بوی تو رو داره لحظه های خواب و رؤیام


ای تو جاری توی رگهام صدای پای نفسهام


ای که بوی تو رو داره لحظه های خواب و رؤیام


فرصت بودن با تو اگه حتی یه نفس بود


برای باور بودن همه چیز و همه کس بود


فرصت بودن با تو اگه حتی یه نفس بود


برای باور بودن همه چیز و همه کس بود


***


کاش میشد با تو بهار آرزوهام پا بگیره


کاش میشد با تو دوباره زندگی معنا بگیره


کاش میشد با تو بهار آرزوهام پا بگیره


کاش میشد با تو دوباره زندگی معنا بگیره


کوچ عاشقانه ی تو لحظه ی شکستن من


خلوت شبانه ی من تا همیشه از تو روشن


از غم نبودن تو گریه کردم تو ندیدی


هق هق تلخ صدامو تو نبودی نشنیدی


ای تو جاری توی رگهام صدای پای نفسهام


ای که بوی تو رو داره لحظه های خواب و رؤیام



؟؟؟



برچسب‌ها : #علیرضا عصار

تعداد کل صفحات: 3


 
 
شبکه اجتماعی فارسی کلوب | Buy Mobile Traffic | سایت سوالات