تو نیستی و من
تا جنون ، تا مرز نبودن
تا رها شدن
از هرچه که رنگ هوشیاری دارد ،
تا سقوط
، تنها یک قدم فاصله دارم
تو نیستی و من
دلگیر از کسانی که
بی خبر می میرند ، بی خبر می میرم
مثل غریبی که
دل به هیچ آشنائی
ندارد
با خودم
به هم می زنم
مثل مسافری که
یقینی به رسیدن ندارد
فاتحه ی
هر چیز آبادی را خوانده ام
تو نیستی و من به هوای تو
سر می زنم به تک تک مسافر خانه های این شهر
احساس می کنم
همه غریبه ها بویی از تو دارند !
...
راحت ترین راه را تـــو انتخاب کردی ؛
"نبودن"
کوتاهترین راه را من ؛
"جنون"
نیکی فیروزکوهی