جایی برای شعر ...
شعری برای تـــو ...
 
آخرین مطالب
 
پیوندهای روزانه
از شهر سرد

ما دیگر به جانب شهر تاریک باز نمی گردیم

و من همه جهان را در پیراهن روشن تو خلاصه می کنم



ما دیگر به جانب شهر سرد باز نمی گردیم

و من ، همه جهان را در پیراهن گرم تو خلاصه می کنم



من به ظلمت گردن نمی نهم

همه جهان را در پیراهن کوچک روشنت خلاصه کرده ام

 و دیگر به جانب آنان باز نمی گردم



دختر سفید پوش


صحرا آماده روشن بود

و شب ، از سماجت و اصرار خویش دست می کشید


من خود ، گرده های دشت را بر ارابه ئی توفانی در نور دیدم :

این نگاه سیاه آزرمند آنان بود - تنها ، تنها - که از روشنائی صحرا جلوه گرفت

و در آن هنگام که خورشید ، عبوس و شکسته دل از دشت می گذشت ،

آسمان ناگزیر را به ظلمتی جاودانه نفرین کرد


بادی خشمناک ، دو لنگه در را بر هم کوفت

و زنی در انتظار شوی خویش ، هراسان از جا برخاست

چراغ ، از نفس بویناک باد فرو مرد

و زن ، شرب سیاهی بر گیسوان پریش خویش افکند


ما دیگر به جانب شهر تاریک باز نمی گردیم

و من همه جهان را در پیراهن روشن تو خلاصه می کنم


سپیده دمان را دیدم که بر گرده اسبی سرکش ،

بر دروازه افق به انتظار ایستاده بود


و آنگاه ، سپیده دمان را دیدم که ، نالان و نفس گرفته ،

 از مردمی که دیگر هوای سخن گفتن به سر نداشتند ،

 دیاری نا آشنا را راه می پرسید


و در آن هنگام ، با خشمی پر خروش به جانب شهر آشنا نگریست

و سرزمین آنان را ، به پستی و تاریکی جاودانه دشنام گفت


پدران از گورستان باز گشتند

و زنان ، گرسنه بر بوریاها خفته بودند

کبوتری از برج کهنه به آسمان ناپیدا پر کشید

و مردی ، جنازه کودکی مرده زاد را بر درگاه تاریک نهاد


ما دیگر به جانب شهر سرد باز نمی گردیم

و من ، همه جهان را در پیراهن گرم تو خلاصه می کنم


خنده ها ، چون قصیل خشکیده ، خش خش مرگ آور دارند

سربازان مست در کوچه های بن بست عربده می کشند

و قحبه ئی از قعر شب با صدای بیمارش آوازی ماتمی می خواند


علف های تلخ در مزارع گندیده خواهد رست

و باران های زهر به کاریزهای ویران خواهد ریخت


مرا لحظه ئی تنها مگذار ،

مرا از زره نوازشت روئین تن کن


من به ظلمت گردن نمی نهم

همه جهان را در پیراهن کوچک روشنت خلاصه کرده ام

 و دیگر به جانب آنان باز نمی گردم



احمد شاملو



شاعر : احمد شاملو ,
 
 
شبکه اجتماعی فارسی کلوب | Buy Mobile Traffic | سایت سوالات