یادت هست گفتی :
مگر اینکه خواب داشتن مرا ببینی ... !
حالا که خواب هستم
می توانم دستان تـــو را
برای چند
لحظهای داشته باشم گلم ؟!
در خواب کجا برویم ؟
پارک یا خلوتترین کوچههای شهر ؟!
نترس !
درست است
که ذوق مرگ شده ام
اما
زود نمی بوسمت !
زود مثل این شاه ماهی ندیده ها بغلت نمی کنم !
اصلاً آنقدر مهربان می شوم
که
احساس امنیت کنی
اصلاً کاری میکنم که خودت بگویی :
پس
دستانت کو به روی سرم ؟!
...
پرتت کنم به آسمان ؟
جیغ
بزنی ... یواش می ترسم گلم !
می خواهی پا برهنه بدویم تا خود خدا ؟!
هدیه را کجا تقدیمت کنم ؟!
لابلای بنفشهها یا لای شعر ؟!
اصلاً می خواهی برویم پیش سالمندترین درخت شهر ...
دارم کم کم
به داشتنت عادت میکنم ، عجیب !
کاش بیدار نشوم
کاش هیچگاه بیدار نشوم ... !
بهرنگ قاسمی