جایی برای شعر ...
شعری برای تـــو ...
 
آخرین مطالب
 
پیوندهای روزانه
مقصد

دست هایت را

 دور من گره بزن

 

مرا وادار به گفتن نامت کن

مثل نخی که دانه های تسبیح را

دور هم جمع کرده ، بغلم کن

 

من

مقصدم گیسوت نباشد

همه ی دوستت دارم هایم

            می ریزند ؛ گم می شوند .

 

 

رسول ادهمی



شاعر : رسول ادهمی ,
گاهی نمیشود ...

گاهی چه بی گناه ، دلت پیر میشود

اینجا همان دمی است که زود دیر میشود

گاهی به رغم تشنگی عشق ، عاقبت

با حسرتی فقط ، عطشت سیر میشود 

گاهی همان دو چشم که رامت نموده بود

بی رحم چون کمان کمانگیر میشود

گاهی همان گلی که به دل پروراندی اش

خارش به سینه ات چه نفس گیر میشود

گاهی که آرزوست بغل سازی اش به مهر

تنها سراب اوست که تصویر میشود

گاهی نیایش ات که فقط بهر وصل بود

چون نیست قسمتت ، به دلت تیر میشود

گاهی صدای بارش باران که دلرباست

با چتر تک سواره چه دلگیر میشود

گاهی که ضرب و جمع به راهی نمی رسد

من کم شوم ز یار ، چه تفسیر میشود

گاهی مسیر عشق ، ز پیکار عقل و دل

از تیزی و خطر ، چو شمشیر میشود

گاهی که منطقت ندهد پاسخت به دل

باید نشست و دید ، چه تقدیر میشود


 

 قیصر امین پور



نمی خواهم بجنگم

نمی خواهم بجنگم

تـــو را می خواهم

            تنگ در آغوش گیرم

نمی خواهم بجنگم

می خواهم بازی دیگری کنم

 

که در آن به جای جنگیدن

            همدیگر را در آغوش می فشارند

و می توان غلتان

            بر قالیچه ای خندید

و می توان

هم را بوسید و بغل زد

           آن جایی که انگار همه پیروزند

 

 

شل سیلور استاین



کاش بیدار نشوم


یادت هست گفتی
:

مگر اینکه خواب داشتن مرا ببینی ... !

 

حالا که خواب هستم

 می توانم دستان تـــو را

            برای چند لحظه‌ای داشته باشم گلم ؟!

 

در خواب کجا برویم ؟

پارک یا خلوت‌ترین کوچه‌های شهر ؟!

 

نترس !

درست است

که ذوق مرگ شده ام

            اما زود نمی بوسمت !

 

زود مثل این شاه ماهی ندیده ها بغلت نمی کنم !

 

اصلاً آنقدر مهربان می شوم

            که احساس امنیت کنی‌

 

اصلاً کاری می‌کنم که خودت بگویی :

            پس دستانت کو به روی سرم ؟!

 ...

پرتت کنم به آسمان ؟

            جیغ بزنی ... یواش می ترسم گلم !

 

می‌ خواهی پا برهنه بدویم تا خود خدا ؟!

 

هدیه را کجا تقدیمت کنم ؟!

             لابلای بنفشه‌ها یا لای شعر ؟!

 

اصلاً می خواهی برویم پیش سالمند‌ترین درخت شهر ...

 

دارم کم کم

به داشتنت عادت می‌کنم ، عجیب !

 

کاش بیدار نشوم

کاش هیچ‌گاه بیدار نشوم ... !

 

 

بهرنگ قاسمی



یک بغل شعر نگفته

تـــو آمدی

و بی آنکه بدانی ،

خدا با تو برای من یک بغل شعر نگفته فرستاد

 

حالا بنشین و تماشا کن

 

چگونه آیه آیه

کتاب رسالت تو را خواهم سرود ...

                         پیامبر از همه جا بی خبر ؛ من !

 

 

افشین یدالهی



برو اما ...

تو از یک برگ می گفتی من اونو باغ می کردم

همیشه کمترین هارو زیاد اغراق می کردم


همیشه در کنار
تـــو حضور من دو حالت داشت

یا جون ام این وسط بودُ یا احساس ام دخالت داشت


تا یک قله نشون میدی ، میگم وقت صعودم هست

بگو تا پیش مرگت شم ، توانش در وجودم هست  !


من اونقدر اومدم با تو ، نمی تونم که برگردم

من از یک ترسی اینجوری تو رو محکم بغل کردم !


ببین دور تو با دستام دارم دیوار می بندم

چه ابری توی چشمامه ، بری رگبار می بندم


شاید روزی بگی می خوام برم یک گوشه تنها شم

برو اما بعیدم نیست همون دورو ورا باشم  ...



 

افشین مقدم



شاعر : افشین مقدم ,
من که جز تـــو کسی را ندارم ...

من

 کمی بیشتر از عشق

                       تو را می فهمم ... 

راه زیاد است ، مهم نیست

گاهی در این برهوت 

سرگردان می شوم ، مهم نیست

باد پسم می زند مدام ، 

            سرما می رود توی جانم ، 

                                    مهم نیست

خودم را بغل می کنم

 

فقط می خواهم بدانم

 جاده هر قدر دراز و طولانی باشد ، 

            آخرش یک جایی تو ایستاده ای ؟! بین راه

گاهی آدم هایی را می بینم

که آخر جاده شان هیچکس نیست ...

            از این برهوت می افـتند به برهوت دیگر  !

و همین هراسانم می کند ...

و همین باعث می شود 

تنهایی خودم را دوست بدارم ، 

            آخر من که جز تـــو کسی را ندارم ... 



عباس معروفی



تعداد کل صفحات: 2


 
 
شبکه اجتماعی فارسی کلوب | Buy Mobile Traffic | سایت سوالات