جایی برای شعر ...
شعری برای تـــو ...
 
آخرین مطالب
 
پیوندهای روزانه
قهرمان

سالها بعد

قهرمان فیلم کسی نیست

که شهر را از دست هیولای غول پیکر نجات دهد ...

 

به تنهایی

از عجیب ترین زندان ها فرار کند

و یا یک تنه ارتشی را حریف باشد ...

 

سال ها بعد

قهرمان قصه کسی است

که جرات می کند

و میان آدم ها

عاشق می شود

 

 

نادر ابراهیمی



رسم ماندن

 

همه چیز از آنجایی خراب می شود

که به خیالت تمام جان و روحش را بدست آورده ای ،


که حالا دیگر او برای توست ،

 

که حالا اگر

یک روز نباشی یا باشی ،

 فرقی ندارد ، او هست ،

 

که اگر نگویی دوستت دارم ،

 او می فهمد که دوستش داری ،


که اگر با بوسه

در آغوش اش نگیری ، 

فرقی نمی کند .

 

اشتباه است ، اشتباه .

آمدن رسم خودش را دارد

 

دل می بری ،

دل می دهی ،

اما ماندن ...


امان از این ماندن

که به پای خیلی ها نماند ،

که به تن خیلی ها نرفت .

 

ماندن یعنی بوسه های هر روزه ،

یعنی تـــو نباشی ،

من دستم به زندگی نمی رود ،

یعنی دلتنگی های مدام .

 

ماندن شیرین و فرهاد و لیلی و که و که و که نمی خواهد

 

ماندن یک من و یک تو ی ساده می خواهد ،

یک غرور فراموش شده .

مانده یک دل ساده می خواهد .

 

 

عادل دانتیسم



ملک عشق

ساقیا در ساغر هستی شراب ناب نیست

و آنچه در جام شفق بینی به جز خوناب نیست


زندگی خوشتر بود در پردهٔ وهم و خیال

صبح روشن را صفای سایه مهتاب نیست


شب ز آه آتشین یک دم نیاسایم چو شمع

در میان آتش سوزنده جای خواب نیست


مردم چشمم فرومانده‌ست در دریای اشک

مور را پای رهایی از دل گرداب نیست


خاطر دانا ز طوفان حوادث فارغ است

کوه گردون سای را اندیشه از سیلاب نیست


ما به آن گل از وفای خویشتن دل بسته ایم

ورنه این صحرا تهی از لالهٔ سیراب نیست


آنچه نایاب است در عالم وفا و مهر ماست

ورنه در گلزار هستی سرو و گل نایاب نیست


گر تو را با ما تعلق نیست ما را شوق هست

ور تو را بی ما صبوری هست ما را تاب نیست


گفتی اندر خواب بینی بعد از این روی مرا

ماه من در چشم عاشق آب هست و خواب نیست


جلوهٔ صبح و شکرخند گل و آوای چنگ

دلگشا باشد ولی چون صحبت احباب نیست


جای آسایش چه می جویی رهی در ملک
عشق

موج را آسودگی در بحر بی پایاب نیست

 

 

رهی معیری



شاعر : رهی معیری ,
می دانم نمی دانی ...

 میدانم نمیدانی

 چقدر دوستت دارم

 

و چقدر این دوست داشتن

 همه چیزم را در دست گرفته است

 

 میدانم نمیدانی

 چقدر بی آنکه بدانی ،

 می توانم دوستت داشته باشم ،

 

بی آنکه نگاهت کنم ،

بی آنکه صدایت کنم ،

بی آنکه حتی زنده باشم

 

 میدانم نمیدانی

تابحال چقدر دوست داشتنت

 مرا به کشتن داده است

 

 

حافظ موسوی



شاعر : حافظ موسوی ,
شعرهایی که هیچکس نمی خواند

وارد زندگیت می شوند


برای شب هات قصّه

برای قصه ها شهرزاد می شوند


جزئی از لحظه ها

دلیل خنده ها

شریک بغض های تو می شوند


بعد یک روز صبح

به طرز وحشتناکی کشف میکنی

که دیگر هیچ جا نیستند

جز در شعر های تـــو

 

شعرهایی که

 به طرز غمگینی

هیچکس نمی خواند ، جز خودت

 

{ بیهوده ترین انتظاری که

 از آشنایی های عقیم مانده ی امروزه

 می توان داشت ، به ثمر رسیدن یک رابطه است }

 

 

نیکی  فیروزکوهی

 



 
 
شبکه اجتماعی فارسی کلوب | Buy Mobile Traffic | سایت سوالات