جایی برای شعر ...
شعری برای تـــو ...
 
آخرین مطالب
 
پیوندهای روزانه
همانگونه دوستت دارم

در آخرین نامه ات

از من پرسیده بودی ؛

که چه سان تو را دوست دارم ؟

 

عزیزکم، همچون بهار

که آسمان کبود را دوست دارد


همچون پروانه ای در دل کویر

یا زنبوری کوچک در عمق جنگل

که به گل سرخی دل داده است

و به آن شهد شیرین اش

 

آری ،  من اینگونه تـــو را دوست دارم


همچون برفی بر بلندای کوه

یا چشمه ای روان در دل جنگل

که تراوش ماهتاب را دوست دارد


عزیزکم

آنگونه که خودت را دوست داری

آنگونه که خودم را دوست دارم

همانگونه دوستت دارم

 


شیرکو بیکس  | ترجمه : بابک زمانی






ملک عشق

ساقیا در ساغر هستی شراب ناب نیست

و آنچه در جام شفق بینی به جز خوناب نیست


زندگی خوشتر بود در پردهٔ وهم و خیال

صبح روشن را صفای سایه مهتاب نیست


شب ز آه آتشین یک دم نیاسایم چو شمع

در میان آتش سوزنده جای خواب نیست


مردم چشمم فرومانده‌ست در دریای اشک

مور را پای رهایی از دل گرداب نیست


خاطر دانا ز طوفان حوادث فارغ است

کوه گردون سای را اندیشه از سیلاب نیست


ما به آن گل از وفای خویشتن دل بسته ایم

ورنه این صحرا تهی از لالهٔ سیراب نیست


آنچه نایاب است در عالم وفا و مهر ماست

ورنه در گلزار هستی سرو و گل نایاب نیست


گر تو را با ما تعلق نیست ما را شوق هست

ور تو را بی ما صبوری هست ما را تاب نیست


گفتی اندر خواب بینی بعد از این روی مرا

ماه من در چشم عاشق آب هست و خواب نیست


جلوهٔ صبح و شکرخند گل و آوای چنگ

دلگشا باشد ولی چون صحبت احباب نیست


جای آسایش چه می جویی رهی در ملک
عشق

موج را آسودگی در بحر بی پایاب نیست

 

 

رهی معیری



شاعر : رهی معیری ,
♫ تا نفس هست

 

رفتم از دست بیا ، تا نفس هست بیا

تا مسیرمون نرفته سمت بن بست بیا

 

گاه و بی گاه بیا ، با دلم راه بیا

دیگه کوتاهی نکن کمی کوتاه بیا

 

بی دل و مست با من هم دست

مثل این دل که به لبخند تو پیوست

 

رفتم از دست تا نفس هست 

پا به پای من و هم دست دلی مست بیا

 

بیا بیا

 

عشقی کمیاب بیا ، مثل مهتاب بیا

مثل بارون رو تن خاک ، منو دریاب بیا

 

تا زمان هست بیا ، تا توان هست بیا

بهترین صورت عشق تا جهان هست بیا

 

بی دل و مست ، با من هم دست

مثل این دل که به لبخند تو پیوست

 

رفتم از دست تا نفس هست 

پا به پای من و هم دست دلی مست بیا

 

بیا بیا

 

 

امین بامشاد



عاشق چیزهای قدیمی ام

عاشق

چیزهای قدیمی ام

            صدای باران پشت پنجره

و ترانۀ مهتاب

        که ماه می خواند

و یک تـــو

برای بوسه های طولانی ...



پرویز صادقی



کنار پنجره منتظرم باش !

 

از ستاره ها

             دورتر نمی روم

                        تو همین جا منتظر باش

 

به گنجشک ها گفته ام

هوای دلتنگی ات را داشته باشند

                                    تا من برگردم ...

 

جایی میان

    همین ستاره ها

                چمشه ای ست

                        پوشیده از علف های نقره ای

 

مگر تو نمی خواستی

                        زیر نور ماه بنشینی

 

و درخت ها و گربه ها و

 شیروانی های نقره ای را تماشا کنی ؟

 

ماه از آب همین چشمه نوشیده است

                                    که این همه مهتابی ست

 

            کنار پنجره منتظرم باش !

 

 

حافظ موسوی

 



شاعر : حافظ موسوی ,
چرا رفتی ؟

چرا رفتی ؟ چرا من بی قرارم ؟

به سر سودای آغوش تو دارم

 

نگفتی ماهتاب امشب چه زیباست ؟

ندیدی جانم از غم ناشکیباست ؟

 

نه هنگام گل و فصل بهارست ؟

نه عاشق در بهاران بیقرارست ؟

 

نگفتم با لبان بسته ی خویش

به تو راز درون خسته ی خویش ؟ 

 

خروش از چشم من نشنید گوشت ؟

نیاورد از خروشم در خروشت ؟

 

اگر جانت ز جانم آگهی داشت

چرا بی تابیم را سهل انگاشت ؟

 

کنار خانه ی ما کوهسارست

ز دیدار رقیبان برکنارست

 

چو شمع مهر خاموشی گزیند

شب اندر وی به آرامی نشیند

 

ز ماه و پرتو سیمینه ی او

حریری اوفتد بر سینه ی او

 

نسیمش مستی انگیزست و خوشبوست

پر از عطر شقایق های خودروست

 

بیا با هم شبی آنجا سرآریم

دمار از جان دوری ها برآریم !

 

خیـــالت گرچه عمری یار من بود

امیدت گرچه در پندار من بود

 

بیا امشب شرابی دیگرم ده !

ز مینای حقیقت ساغرم ده !

 

دل دیوانه را دیوانه تر کن

مرا از هر دو عالم بی خبر کن

 

بیا ! دنیا دو روزی بیشتر نیست؛

پی ِ فرداش فردای دگر نیست

 

بیا ! اما نه خوبان خود پرستند

به بندِ مهر کمتر پای بستند

 

اگر یک دم شرابی می چشانند

خمارآلوده عمری می نشانند

 

درین شهر آزمودم من بسی را

ندیدم باوفا زانان کسی را

 

تو هم هر چند مهر بی غروبی

به بی مهری گواهت این که خوبی

 

گذشتم من ز سودای وصالت

مرا تنها رها کن با خیـــالت

 

 

 

سیمین بهبهانی

 

 



معجزه


لبخند تو معجزست ، معجزه کن دوباره
بذار دوباره مهتاب ، رو خاک شب بباره

بذار که خاک تشنه ، نگاهتو بنوشه
شب با طلوع چشمات ، رخت سحر بپوشه

معجزه کن دوباره ، وقتی که بی قرارم
وقتی که بی حضورت ، آرامشی ندارم

تو لحظه های تردید ، اسم منو صدا کن
از این سکوت دلگیر ، قلب منو رها کن

با بمون که فردا ، سهم منو تو باشه
اندوه لحظه هامون ، با بودنت فنا شه

لبخند تو صدامو ، میبره تا ستاره
دوباره شعله ور شو ، معجزه کن دوباره

تا انتهای قصه ، همراه باش و هم پا
ای همصدای دیروز ، با من بیا به فردا

یک لحظه یک ترانه ، با من بمون و سر کن
این لحظه های تلخو ، با خنده بی اثر کن

با بمون که فردا ، سهم منو تو باشه
اندوه لحظه هامون ، با بودنت فنا شه

لبخند تو صدامو ، میبره تا ستاره
دوباره شعله ور شو ، معجزه کن دوباره



تعداد کل صفحات: 3


 
 
شبکه اجتماعی فارسی کلوب | Buy Mobile Traffic | سایت سوالات