جایی برای شعر ...
شعری برای تـــو ...
 
آخرین مطالب
 
پیوندهای روزانه
میان من و عشق

دنیا به کام تلخ من امشب عسل شده است

شیرین شده است و ماحصلش این غزل شده است


تاثیر مهر مادری ات بوده بر زبان

این واژه ها اگر به تغزل بدل شده است


مادر ! حضور نام تو در شعر های من

لطف خداست شامل حال غزل شده است


غیر از تو جای هیچ کسی نیست در دلم

این مسأله میان من و عشق حل شده است


سیاره ای که زهره نشد آه می کشد

آه است و آه  آنچه نصیب زحل شده است


زهرایی و تلألو نور محبت ات

در سینه ام ز روز ازل لم یزل شده است


با نام تو هوای غزل معنوی شده است

بی اختیار وارد این مثنوی شده است


هرگز نبوده غیر تو مضمون بهتری

تنها تویی که بر سر ذوقم می آوری


نامت مرا مسافر لاهوت کرده است

لاهوت را شکوه تو مبهوت کرده است


از عرش آمدی و زمین آبرو گرفت

باید برای بردن نامت وضو گرفت


نور قریش ! تا که تویی صاحب دلم

غرق خداست شعب ابی طالب دلم


عمرت نفس نفس همه تلمیح زندگی است

حرفت چراغ راه و مفاتیح زندگی است


از این شکوه ، ساده نباید عبور کرد

باید مدام زندگیت را مرور کرد


چون زندگیت ساده تر از مختصر شده است

پیش تجملات ، جهازت سپر شده است


آیینه ای و سنگ صبور پیمبری

در هر نفس برای پدر مثل مادری


اشک شما عذاب بهشت است ، خنده کن

لبخندت آفتاب بهشت است ، خنده کن


دنیای ما نبوده برازنده ی شما

هجده نفس زمین شده شرمنده ی شما


آیینه ای نهاده خدا بین سینه ام

حس می کنم مزار تو را بین سینه ام


مانند آن خسی که به میقات پر کشید

قلبم به سوی مادر سادات پر کشید .

 



سید حمیدرضا برقعی




گریه باران

یازده بار جهان گوشه ی زندان کم نیست
کنج زندان بلا گریه ی باران کم نیست


سامرائی شده ام ، راه گدایی بلدم

لقمه نانی بده از دست شما نان کم نیست


قسمت کعبه نشد تا که طوافت بکند

بر دل کعبه همین داغ فراوان کم نیست


یازده بار به جای تو به مشهد رفتم

بپذیرش به خدا حج فقیران کم نیست


زخم دندان تو و جام پر از خونابه

ماجرائی است که در ایل تو چندان کم نیست


بوسه ی جام به لب های تو یعنی این بار

خیزران نیست ولی روضه ی دندان کم نیست


از همان دم پسر کوچکتان باران شد

تا همین لحظه که خون گریه ی باران کم نیست

 

در بقیعِ حَرمت با دل خون می گفتم
که مگر داغ همان مرقد ویران کم نیست؟



سید حمیدرضا برقعی


تسلیت شهادت امام حسن عسکری (ع)




برچسب‌ها : #باران
ردّ پای شما

از مرز ابرهای بهاری عبور کرد

                        چشمی که ردّ پای شما را مرور کرد

 

تنها به شوق لمس شما ابر بی امان

                        یک شهر را به وسعت باران نمور کرد

 

روزی هزار مرتبه تقویم نا امید

                        تاریخ روز آمدنت را مرور کرد

 

تاثیر یک غروب غم انگیز جمعه بود

                        مضمون این غزل که به ذهنم خطور کرد

 

اصلاً خیال روی شما سالهای سال

                        تقویم شاعران جهان را قطور کرد

 

 

سید حمیدرضا برقعی



منظومه حضرت علی (ع)

شب همان شب که سفر مبدأ دوران می‌شد
خط به خط باور تقویم مسلمان می شد

شب همان شب که جهانی نگران بود آن شب
صحبت از جان پیمبر به میان بود آن شب

در شب فتنه شب فتنه شب خنجرها
باز هم چاره علی بود نه آن دیگرها

مَرد ، مردی که کمر بسته به پیکار دگر
بی زره آمده در معرکه یک بار دگر

تا خود صبح خطر دور و برش می‌رقصید
تیغ عریان شده بالای سرش می‌رقصید

مرد آن است که تا لحظه آخر مانده
در شب خوف و خطر جای پیمبر مانده

گر چه باران به سبو بود و نفهمید کسی
و محمد خود او بود و نفهمید کسی

در شب فتنه شب فتنه شب خنجرها
باز هم چاره علی بود نه آن دیگرها

دیگرانی که به هنگامه تمرّد کردند
جان پیغمبر خود را سپر خود کردند

بگذارید بگویم چه غمی حاصل شد
آیه ترس برای چه کسی نازل شد

بگذارید بگویم خطر عشق مکن
جگر شیر نداری سفر عشق مکن

عنکبوت آیه‌ای از معجزه بر سر در دوخت
تاری از رشته ایمان تو محکم‌تر دوخت

از شب ترس و تبانی چه بگویم دیگر؟!
از فلانی و فلانی چه بگویم دیگر؟!

یازده قرن به دل سوخته‌ام می‌دانی
مُهر وحدت به لبم دوخته‌ام می‌دانی

باز هم یک نفر از درد به من می‌گوید
من زبان بسته‌ام و خواجه سخن می‌گوید :

"من که از آتش دل چون خُم مِی در جوشم
مُهر بر لب‌زده خون می‌خورم و خاموشم"

طاقت‌آوردن این درد نهان آسان نیست
شِقْشقیّه است و سخن گفتن از آن آسان نیست

سید حمیدرضا برقعی



بدون فن غزل بی کنایه می گویم



در آن کرانه که دل با ستاره همزادست
                        به من اجازه در اوج پر زدن دادست

در آن کرانه که همواره یک نفر آنجاست
                        که در پذیرش مهمان همیشه آمادست

در آن کرانه که خورشید پیش یک گنبد
                        بدون رنگ ز بازار حسن افتادست

همیشه از تو سرودن چه سخت و شیرین است
                        شبیه تیشه زدن های سخت فرهادست

سوال می کند از خود هنوز آهویی
                        که بین دام و نگاهت کدام صیادست

دلم که دست خودم نیست این دل غمگین
                        همان دلی است که جامانده در گوهر شادست

بدون فن غزل بی کنایه می گویم
                        دلم برای تو تنگ است شعر من سادست ...

 

سید حمیدرضا برقعی




 



ناگهان عطر تو پیچید

ناگهان عطر تو پیچید در آغوش اتاقم
با سرانگشت نسیم آمده بودی به سراغم

زیر و رو کرد مرا دست نسیمی که خبر داشت
من خاموش سراپا همه خاکستر داغم

بین آغوش تو بگذار بسوزم به جهنم-
که به آتش بکشد باغ مرا چشم و چراغم

بیت در بیت بیا پیرهنم باش از آن پس
آشنا می شود آغوش تو با سبک و سیاقم

حرف چشمان تو مانند غزل های ملمع
واژه در واژه کشیده است از ایران به عراقم


سید حمیدرضا برقعی

 



ماه مخفی شدنش نیز تعادل دارد


جمعه ها طبع من احساس تغزل دارد

ناخودآگاه به سمت تو تمایل دارد


بی تو چندیست که در کار زمین حیرانم

مانده ام بی تو چرا باغچه ام گل دارد


شاید این باغچه ده قرن به استقبالت

فرش گسترده و در دست گلایل دارد


تا به کی یکسره یکریز نباشی شب و روز

ماه مخفی شدنش نیز تعادل دارد


کودکی فال فروش است و به عشقت هر روز

می خرم از پسرک هر چه تفال دارد


یازده پله زمین رفت به سمت ملکوت

یک قدم مانده زمین شوق تکامل دارد


هیچ سنگی نشود سنگ صبورت ، تنها

تکیه بر کعبه بزن ، کعبه تحمل دارد...

 

سید حمید رضا برقعی



تعداد کل صفحات: 2


 
 
شبکه اجتماعی فارسی کلوب | Buy Mobile Traffic | سایت سوالات