بی
تـو نـشـسـتم در خـیـابـان زیـر بـاران
گـویی کـه
مـجـنـون در بیـابـان زیـر بـاران
افـتــاده نــان
خشـکی از منـقـار زاغــی
گنجشک خیسی می
خورد نان زیر باران
هـر کـس بـه قـدر
روزی خـود سهـم دارد
سهـم مـن از تـو
:چشـم گـریان زیر باران
ای کاش می شد با
تو ساعتها قــدم زد
از راه آهـــــن
تــا شـمـیـران زیــر بـــاران*
بـا طــعــنـه
عـابـرهـا سـراغـت را گـرفتند
آخـر چـه می
گـفـتـم بـه آنـان زیر باران؟!
باور کن از تو
دست شستن کار من نیست
عشق تـو می
گــردد دو چــنـدان زیر باران
...
وقـتـی دعـــا در
زیر باران مستجــاب است
دیـگـر چــه
کـــاری بـهـتـر از آن زیــر بــاران
پــروردگــارا در
غــیـاب حـضـــرت عـــشــق
رعـــدی بـــزن
مـــا را بــســـوزان زیـر بـاران
کاظم بهمنی