کاش
دور و بر ما این همه دلبند نبود
و
دلم پبش کسی غیر خداوند نبود
آتشی
بودی و هروقت تو را می دیدم
مثل
اسپند دلم جای خودش بند نبود
مثل
یک غنچه که از چیده شدن می ترسید
خیره
بودم به تو و جرات لبخند نبود
هرچه
من نقشه کشیدم به تو نزدیک شوم
کم
نشد فاصله ؛ تقصیر تو هر چند نبود
شدم
از درس گریزان و به عشقت مشغول
بین
این دو چه کنم نقطه ی پیوند نبود
مدرسه
جای کسی بود که یک دغدغه داشت
جای
آنها که به دنبال تو بودند نبود
بعد
از آن هر که تورا دید رقیبم شد و بعد
اتفاقی
که رقم خورد خوشایند نبود
آه
ای تابلوی تازه به سرقت رفته !
کاش
نقاش تو این قدر هنرمند نبود
کاظم بهمنی