جایی برای شعر ...
شعری برای تـــو ...
 
آخرین مطالب
 
پیوندهای روزانه
تابلوی به سرقت رفته

 

کاش دور و بر ما این همه دلبند نبود
و دلم پبش کسی غیر خداوند نبود

 

آتشی بودی و هروقت تو را می دیدم
مثل اسپند دلم جای خودش بند نبود

 

مثل یک غنچه که از چیده شدن می ترسید
خیره بودم به تو و جرات لبخند نبود

 

هرچه من نقشه کشیدم به تو نزدیک شوم
کم نشد فاصله ؛ تقصیر تو هر چند نبود

 

شدم از درس گریزان و به عشقت مشغول
بین این دو چه کنم نقطه ی پیوند نبود

 

مدرسه جای کسی بود که یک دغدغه داشت
جای آنها که به دنبال تو بودند نبود

 

بعد از آن هر که تورا دید رقیبم شد و بعد
اتفاقی که رقم خورد خوشایند نبود

 

آه ای تابلوی تازه به سرقت رفته !
کاش نقاش تو این قدر هنرمند نبود

 

 

کاظم بهمنی

 



شاعر : کاظم بهمنی ,
فکر کردی چیست موزون می‌کند شعر مرا ؟


من به بعضی چهره‌ها چون زود عادت می‌کنم
پیش‌شان سر بر نمی‌آرم ، رعایت می‌کنم

هم‌چنان که برگ خشکیده نماند بر درخت
مایه‌ی رنج تو باشم ، رفع زحمت می‌کنم

این دهانِ باز و چشم بی‌تحرّک را ببخش
آن‌ قدر جذّابیت داری که حیرت می‌کنم

کم اگر با دوستانم می‌نشینم جرم توست
هر کسی را دوست دارم در تو رؤیت می‌کنم

فکر کردی چیست موزون می‌کند شعر مرا ؟
در قدم برداشتن‌های تو دقت می‌کنم

یک سلامم را اگر پاسخ بگویی می‌روم
لذتش را با تمام شهر قسمت می‌کنم

ترک افیونی شبیه تو اگر چه مشکل است
روی دوش دیگران یک روز ترکت می‌کنم

توی دنیا هم نشد برزخ که پیدا کردمت
می نشینم تا قیامت با تو صحبت می کنم

 

 

 

کاظم بهمنی



شاعر : کاظم بهمنی ,
هـرگز تـو هـم مــانـنــد مـــن آزار دیدی ؟

هـرگز تـو هـم مــانـنــد مـــن آزار دیدی ؟

یــار خــودت را از خــودت بــیــزار دیدی ؟

 

آیــا تـو هـم  هــر پــرده ای را تا گشودی

از چــار چــوب پـنـجـــره دیـــــوار دیدی ؟

 

اصـلا بـبـیـنـم تـا بـه حـالا صـخــره بودی؟

از زیـــر امــــواج آســـمـان را تـــار دیدی ؟

 

نـام کـسی را در قـنـوتت گـــریـه کـردی؟

از «آتـنــا» گـفـتن «عــذابَ النـّار» دیدی ؟

 

در پـشـت دیـوار ِحیاطـی شعـر خوانـدی؟

دل کـنـدن از یــک خــانه را دشـوار دیدی ؟

 

آیا تو هم با چشم ِ بـاز و خیس ِ از اشک

خواب کسی را روز و شب بـیـدار دیدی ؟

 

رفتی مطب بی نسخه برگردی به خانه ؟

بیـمـار بـودی مثل ِمن ؟ ، بیمار دیــدی ؟؟

 

حقــــا که بـا مـن فــرق داری ــ لا اقـل  تـو

او را که می خواهی خودت یک بـار دیدی !!!

 

 

کاظم بهمنی



شاعر : کاظم بهمنی ,
شبانی عاشق

خنده‌ات طرح لطیفی است که دیدن دارد
نازِ معشوق دل‌آزار خریدن دارد

فارغ از گلّه و گرگ است شبانی عاشق
چشم سبز تو چه دشتی است! دویدن دارد

شاخه‌ای از سر دیوار به بیرون جسته
بوسه‌ات میوه‌ی سرخی است که چیدن دارد

عشق بودی وَ به اندیشه سرایت کردی
قلب با دیدن تو شور تپیدن دارد

وصل تو خواب و خیال است ولی باور کن
عاشقی بی‌سر و پا عزم رسیدن دارد

عمق تو درّه‌ی ژرفی است، مرا می‌خواند
کسی از بین خودم قصد پریدن دارد

اوّل قصّه‌ی هر عشق کمی تکراری‌ست!
آخرِ قصّه‌ی فرهاد شنیدن دارد...


کاظم بهمنی



شاعر : کاظم بهمنی ,
ته ِ این كوچه

نـه فـقـط از تـو اگـر دل بـكنـم می میرم
سایـه ات نـیـز بـیـفـتـد به تنـم می میرم

بین جـان من و پیراهن من فرقی نیـست
هـر یکی را کـه بـرایـت بـکـنـم می میرم

بـرق چـشمـان تـو از دور مـرا می گـیـرد
مـن اگـر دسـت بـه زلفـت بزنم می میرم

بـازی مـاهی و گـربـه است نظر بـازی مـا
مثل یک تنگ شبی می شکنم می میرم

روح ِ برخاسته از من ته ِ این كوچه بایست
بیش از ایـن دور شوی از بـدنـم می میرم

 

کاظم بهمنی

 



شاعر : کاظم بهمنی ,
دلم رفت

در جـمـعـشان بـودم که پـنـهـانی دلـم رفت

بــاور نـمـی کــردم بــه آســـانی دلـم رفت

 

از هـم سـراغـش را رفـیـقـان می گـرفـتـنـد

در وا شـد و آمــد بـه مـهـمـانی... دلم رفت

 

رفــتــم کـنــارش ، صـحـبتـم یـادم نـیـامــد!!

پـرسـیـد: شعـرت را نمی خـوانی؟ دلم رفت

 

مـثـل مـعــلـم هـا بـه ذوقـــم آفـریـن گــفـت

مــانـنــد یـک طــفــل دبـسـتــانـی دلـم رفت

 

مــن از دیــار «مـنــزوی» ، او اهــل فـــردوس

یک سیـب و یـک چـاقـوی زنجانی ؛ دلم رفت

 

ای کاش آن شب دست در مویش نمی بـرد

زلـفش که آمــــد روی پـیـشـانی دلم رفــــت

 

ای کـاش اصـلا مـــن نمی رفــتـم کــنــارش

امـا چـه سـود از ایـن پشیــمـانی دلـم رفـت

 

دیگـر دلـم ــ رخت سفیدم ــ نـیـست در بـنـد

دیـروز طـوفـان شد،چه طـوفـانی... دلم رفت

 

 

کاظم بهمنی



شاعر : کاظم بهمنی ,
نگار

به رفتن تو سفر نه ، فرار می گویند

به این طریقه ی بازی قمار می گویند

 

به یک نفر که شبیه تو دلربا باشد

هنوز مثل گذشته «نگار» می گویند

 

اگر چه در پی آهو دویده ام چون شیر

به من اهالی جنگل شکار می گویند

 

مرا مقایسه با تو بگو کسی نکند

کنار گل مگر از حُسنِ خار می گویند؟

 

تو رفته ای و نشستم کنار این همدم

به این رفیق قدیمی سه تار می گویند

 

 

کاظم بهمنی



شاعر : کاظم بهمنی ,
برچسب‌ها : #آهو

تعداد کل صفحات: 4


 
 
شبکه اجتماعی فارسی کلوب | Buy Mobile Traffic | سایت سوالات