میان تـــو و تنهایی
تنهایی
را انتخاب می کنم
و بدون آنکه
بفهمی ، تماشایت می کنم
گلدان می شوم روی طاقچه
شب و روز در من نور بریزی
یا تنها پنجره ی اتاق می شوم
هر صبح موهایم را از صورتم کنار بزنی
شب می شوم در من فکر کنی
به
رویاهای دور ، به رویاهای نزدیک
یا تنگ پر از شراب
که لب هایت را روی لب هایم بگذاری
من را بنوشی
این روزها مدام
تنهایی
را انتخاب می کنم
و بدون آنکه بفهمی
دست
هایت را می گیرم .
..
فرناز خان احمدی