باور نداشتم که زنی بتواند
شهری را بسازد و به آن
آفتاب
و دریا ببخشد و تمدن.
دارم از یک شهر حرف میزنم !
تـــو سرزمین منی !
صورت و دست های کوچکت ، صدایت ...
من آنجا متولد شده ام
و همان جا می میرم !
نزار قبانی
جایی برای شعر ...
شعری برای تـــو ...
نظرات
باور نداشتم که زنی بتواند شهری را بسازد و به آن آفتاب
و دریا ببخشد و تمدن.
دارم از یک شهر حرف میزنم !
صورت و دست های کوچکت ، صدایت ...
و همان جا می میرم ! نزار قبانی
حالا که تو را دیده ام ... احساس می کنم شهر درونم در قرون وسطی به سر می برد و انقلاب عشقی را در من
بر پا کنی
کاظم خوشخو
+ ﻣﻦ ، ﺩﯾﮕﺮ ﻧﻤﯽ
ﺗﻮﺍﻧﻢ ﺑﮕﻮﯾﻢ ﺩﺭ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺧﯿﺮﯼ ﻧﺪﯾﺪﻩ ﺍﻡ ﺣﺎﻻ ﮐﻪ تـــو ﺭﺍ ﺩﯾﺪﻩ ﺍﻡ ...
نسترن وثوقی |
 جهان را به عـشـق کسی آفریده اند چون من که آفریده ام از عشق جهـــانی بـــرای تـــــو . . . حسین پناهی |
