جایی برای شعر ...
شعری برای تـــو ...
 
آخرین مطالب
 
پیوندهای روزانه
هفت شماره ساده

شکایت نمی کنم ، اما ...

آیا واقعاً نشد که

در گذر همین همیشه ی بی شکیب ،

                        دمی دلواپس تنهایی دستهای من شوی ؟

 

نه به اندازه تکرار دیدار و همصدایی نفسهامان !

 به اندازه زنگی ... واقعاً نشد ؟


واقعاً انعکاس سکوت ،

تنها حاصل فریاد آن همه ترانه

                    رو به دیوار خانه ی شما بود ؟

 

نگو که نامه های نمناک من به دستت نرسید !

نگو که باغچه ی شما 

 از آوار آن همه باران ، قطعه ای هم به نصیب نبرد !

 

نگو که ناغافل از فضای فکرهایت فرار کردم !

من که هنوز همینجا ایستاده ام !

 

کنار همین پارک بی پروانه

کنار همین شمشادها ، شعرها ، شِکوه ها ...

 

هنوز هم فاصله ی ما

همان هفت شماره ی پیشین است !

 

دیگر نگو که در گذر شب گریه ها گُمش کردی !

نگو که نشانی کوچه ی ما را از یاد بردی !

نگو که نمره پلاک غبار گرفته ی ما ، در خاطرت نماند !

 

آیا خلاصه ی تمام این فراموشی های ناگفته ،

حرفی شبیه "دوستت نمی دارم" تو

در همان گفتگوی دور گلایه و گریه نیست ؟

 

 

یغما گلرویی



فاصله ...

از همین گوشه

که من ، نامش را

اول جهان می گذارم


تا تـــو ...

که نمی دانم

کجای جهان ایستاده ای

فاصله ؛

خوابی ست که

 من ، آن را شعر می نویسم ...




جلیل صفر بیگی



دلتنگی را باید گفت ...

دلتنگی را باید گفت ...


حتی اگر

طوری به جان خودت

             و واژه ها بیافتی که

                        مردم فکر کنند دیوانه ای !



و دوست داشتن را باید گفت ...


حتی اگر

مردم فکر کنند دیوانه ای هستی

که از شدت دلتنگی

            به جان خودت و واژه ها افتاده ای  ...


نیکی فیروزکوهی



من را نگاه کن

من را نگاه کن که دلم شعله‌ور شود 

بگذار در من این هیجان بیشتر شود

 

قلبم هنوز زیر غزل لرزه‌های توست 

بگذار تا بلرزد و زیر و زبر شود

 

من سعدی‌ام ، اگر تو گلستان من شوی 

من مولوی ، سماع تو برپا اگر شود

 

من حافظم ، اگر تو نگاهم کنی ، اگر 

شیراز چشم‌های تو پر شور و شر شود

 

"ترسم که اشک در غم ما پرده‌در شود 

وین راز سر به مهر به عالم سمر شود"

آنقدر واضح است غم بی تو بودنم 

اصلا بعید نیست که دنیا خبر شود

 

دیگر سپرده‌ام به تو خود را که زندگی 

هر گونه که تو خواستی آنگونه سر شود 



نجمه زارع



شاعر : نجمه زارع ,
عاشق که می‌شوی ...


عاشق که می‌شوی ، قشنگ می‌شوی
  !

قشنگ ؛

مثل روزهای آفتابی

روزهایی که آفتاب می‌آید و

            هوا برای دیدن داغ می‌شود

قشنگ ؛

مثل وقتی که‌می‌گویی

گرمم است ! بیا بریم طرف جایی

                        کنار چشمه‌ای ، لب دریایی

قشنگ ؛

مثل رفتن‌های زیر یک درخت

دراز به دراز شدن وُ

رو به آسمان به‌هم نگاه کردن

قشنگ !

نه مثل وقتی که

 تو را در ابری سوار ‌ببینم وُ

                        بگویم : هوی ! کجا ؟

بخدا ، من تـــو را

            قشنگ دوست دارم

قشنگ ؛

مثل وقتی که

 باد بگیرد و ابر برگردد

            باران شود و من چتر تو باشم


عاشق که می‌شوی ؛

            تـــو خیلی قشنگ می‌شوی ...



افشین صالحی



بی هنگام ...

راست است که

صاحبان دل های حساس

                                    نمی میرند ...


بی هنگام

       ناپدید می شوند !


احمد شاملو




تـــو همیشه مرا غافلگیر می‌کنی !

 بهدنبال ردی از تو

 بیرون می‌زنم ، از خودم ، از خانه ...

 

گرد شهر پرسه می‌زنم !

 

از صدای سوت ایست

 و تابلوهای خطر برمی‌گردم ...

             دست‌ خالی به خانه ، به خودم ...

 

در خودم قدم می زنم ،

            از تو سر در می‌آورم ...

 

تـــو همیشه مرا غافلگیر می‌کنی !

 

 

مریم ملک دار

 



تعداد کل صفحات: 5


 
 
شبکه اجتماعی فارسی کلوب | Buy Mobile Traffic | سایت سوالات