جایی برای شعر ...
شعری برای تـــو ...
 
آخرین مطالب
 
پیوندهای روزانه
علاقه مبدّل به عشق خواهد شد


چقدر ما تنهاییم 
...


و من از 
اولین دقایق

 چشمانت می دانستم

  

علاقه مبدّل به عشق خواهد شد

           و پیراهنمان برای رقص بوسه تنگ است ...

لبانت را خیس کن !

با آب روی زبانت ، لبانت را خیس کن

که باران

در بهار و پائیز

از روی برگ ها سُر می خورد

و شبنمی شیرین را

از برق بوسیدن اش به جای می گذارد

هرچه آهسته تر ببوسمت

         روحم بیشتر در تو نفوذ خواهد کرد

آرام در آغوشت می گیرم

            آنقدر که احساس کنی

                        حتی لباس هایت نامحرم اند

و عشق ما را

 لحظه به لحظه گرم تر خواهد کرد

دستم را چون پری سپید

            روی دست ات می کشم

روی بازوهایت ، روی لب هایت ، روی گردنت

و آنقدر لطافت به خرج می دهم

            که دکمه هایت خودشان را باز کنند

تا همچنان که صدای

 نفس هایم را می شنوی

            دیوانگی از آغوش ات بگذرد

و من

از این در نیمه باز

            وارد باغ تنت شوم

 

و از چشمه ی تنهایی ات بنوشم ...

 

 

حافظ ایمانی

 

 

+ امان از شعر ...

گاهی فکر میکنم شعر معجزه میکنه

 

 



عاشق که می‌شوی ...


عاشق که می‌شوی ، قشنگ می‌شوی
  !

قشنگ ؛

مثل روزهای آفتابی

روزهایی که آفتاب می‌آید و

            هوا برای دیدن داغ می‌شود

قشنگ ؛

مثل وقتی که‌می‌گویی

گرمم است ! بیا بریم طرف جایی

                        کنار چشمه‌ای ، لب دریایی

قشنگ ؛

مثل رفتن‌های زیر یک درخت

دراز به دراز شدن وُ

رو به آسمان به‌هم نگاه کردن

قشنگ !

نه مثل وقتی که

 تو را در ابری سوار ‌ببینم وُ

                        بگویم : هوی ! کجا ؟

بخدا ، من تـــو را

            قشنگ دوست دارم

قشنگ ؛

مثل وقتی که

 باد بگیرد و ابر برگردد

            باران شود و من چتر تو باشم


عاشق که می‌شوی ؛

            تـــو خیلی قشنگ می‌شوی ...



افشین صالحی



قهر و آشتی

گر چه با این شیوه جای آشتی نگذاشتی

دوستت دارم به صلح و جنگ و قهر و آشتی

 

فاصله از هر گره کوتاه خواهد شد اگر

قهر هم با تو خوش است اما برای آشتی

 

با که خواهی باز کرد این در که بر من بسته ای ؟

بر که خواهی بست دل را ، چون ز من برداشتی ؟

 

تو همان بودی که می پنداشتم می خواستم

گر چه شاید من نبودم آن که می پنداشتی

 

آه می بخشی که چند در گمانت داشتم

من نبودم آن که چشم دل به راهش داشتی

 

من بدم آری ، تو اما خرمنت توفان مباد

کاشکی زان باد بد بینی که در خود کاشتی

 

کوه واری باید اکنون بوده باشد در دلت

بس که غم بر رنج و حسرت بر ملال انباشتی

 

بس که چشمانت فریبت داد و وهمت راه زد

بلکه گاهی چشمه ای را هم سراب انگاشتی

 

قبله دیگر کن گشایش شاید از این سوست  عشق !

ای که جز نفرت نماز دیگری نگذاشتی

 

 

حسین منزوی

 



شاعر : حسین منزوی ,
دوست داشتن را فراموش نکن

اگر مرا دوست نمیداری

                        دوست نداشته باش

من هر طور شده

         خودم را ازین تنگنا نجات میدهم

اما دوست داشتن را فراموش نکن

عاشق دیگری باش 

این ترانه نباید به پایان برسد

                        سکوت آدم‌ها را میکشد


این چشمه نباید بند بیاید

میخک‌هایی که

     در قلب‌ها شکوفا شده‌اند

                    از تشنگی می خشکند

اگر دوست داشتن را فراموش نکنی

                        تمام زیباییها را به یاد خواهی آورد



رسول یونان

 




شاعر : رسول یونان ,
 
 
شبکه اجتماعی فارسی کلوب | Buy Mobile Traffic | سایت سوالات