جایی برای شعر ...
شعری برای تـــو ...
 
آخرین مطالب
 
پیوندهای روزانه
سمت آبی آتش

گفتن دوستت دارم

همیشه شبیه دل به دریا زدن است


رها کردن تیری که دیگر هرگز به کمان باز نمی گردد .

دوستت دارم هر سرانجامی که بیابد ،

این تیر که رها شود ، دیگر هیچکس آن آدم قبلی نخواهد بود

 

می دانی ؛

با هربار گفتن دوستت دارم

ما سپر زمین می گذاریم ، زره از تن بیرون می کنیم

 و راضی می شویم به رضای روزگار

به خواهی بیا ببخشا ، خواهی برو جفا کن .

 

بی دفاع برابر آنکه دوستش داریم می ایستیم

در حالی که تنها پناهگاه مان همان دوستت دارم است

 

و اگر این سنگر سقوط کند … آخ که اگر این سنگر سقوط کند .

 

 

امیرحسین کامیار | سمت آبی آتش

 



راز اردیبهشت

اردیبهشت رازی را به من گفت

 که من با شما در میانش می گذارم ؛

اینکه هیچ زمستانی ابدی نیست ، همان گونه که هیچ شکوفه ای

اما هر شکوفه قبل از اینکه بمیرد ، اول می رقصد بعد بر خاک می افتد

 

اردیبهشت به من گفت :

تنها کسانی به بهشت می روند که آفریدن بهشت را در دنیا تمرین کنند ‌

وگرنه با پیراهنی از آتش و غضب هرگز نمی توان به ملاقات فرشتگان رفت

 

با دامنی از هیزم خشم و خشونت هرگز کسی را به بهشت راه نخواهند داد

 پس من به قدر عمر شکوفه ای شادمانم

و به اندازه توان شکوفه ای در آفریدن بهشت می کوشم

 

 

عرفان نظر آهاری



نمی دانم چرا ؟


نمی دانم چرا ؟ اما تُرا هرجا که می بینم

                        کسی انگار می خواهد ز من تا با تو بنشینم


تن یخ کرده ، آتش را که می بیند ، چه می خواهد؟

                        همانی را که می خواهم ، تُرا وقتی که می بینم


تو تنها می توانی آخرین درمان من باشی

                        و بی شک دیگران ، بیهوده می جویند تسکینم


تـــو آن شعری که من جایی نمی خوانم که می ترسم

                        به جان ات چشم زخم آید چو می گویند تحسینم


زبان ام لال ! اگر روزی نباشی ، من چه خواهم کرد؟

                        چه خواهد رفت آیا بر من و دنیای رنگینم؟


نباشی تو اگر ، ناباوران ِ عشق می بینند

                        که این من ، این منِ آرام ، در مُردن به جز این ام



محمدعلی بهمنی





بی تابی پروانه ها

بیا و ...

به این‌ها بگو

کم خودشان را به پنجره اتاقم بکوبند !

 

بگو

آن طرف پنجره

شمع نیست

دل من است که آتش گرفته !!!

 

اصلا آن روز

 که روسری گلدارت را سرت کردی

فکر بی‌تابی این همه پروانه نبودی !؟

 

محسن حسینخانی



ماه بانو

ماه بانوی جزیره ! دلبری را بیخیال

 دامن گلدار رقص بندری را بیخیال

 

 من حواسم هست که دیوانه ات باشم مدام

 مو پریشان تر نکن ، یادآوری را بیخیال

 

می زنم پارو میان موج های نیلی ات

 ناخدا ! آن بادبان روسری را بیخیال

 

 چشم الماس زمرد پیکر یاقوت لب!

نقشه ی گنجی خودت ، نقش پری را بیخیال

 

 پیش باید رفت در دریای مواج تنت

 نه ! نینداز آن پلاک لنگری را بیخیال

 

 تفرقه ایجاد خواهد کرد آخر این شکاف

 خط بین سینه های مرمری را بیخیال

 

 دور انگشت تو می چرخم به هر سو خواستی

 آن سکان حلقه ی انگشتری را بیخیال

 

 دل ببر از من به هر اندازه میخواهی ولی

 دزد دریایی من ! غارتگری را بیخیال

 

 با نگاهت تا ابد تنها مرا آتش بزن

 آسمان خسته ی خاکستری را بیخیال

 

 چون صدف ، وا مانده آغوشم به مروارید تو

 مال من شو بعد از این و دیگری را بیخیال

 

 

شهراد میدری

 

 



سهم من از تو

تمام سهم من از تـــو

آتشی‌ست که از دور گرمم می‌کند

 

و هر بار نزدیک می‌شوم

            پایم پس می‌کشد !

 

حالا تو هی بگو

           از سوختن می‌ترسی ؛

 

من می‌گویم

 از خاکستر شدن می‌ترسم  ...

 

 

علیرضا باقی

 



من به اشغال تو درآمده ام ...

نگرانم !‌ ولی چه باید كرد 

عشق ، دلواپسی نمی فهمد

درد من ، خط میخی است عزیز

درد من را كسی نمی فهمد !

 

بغض كردن میان خندیدن

تكیه دادن به كوه نامرئی

خسته ام از ضوابط عرفی

خسته ام از روابط شرعی

 

هیچ كس ،‌ هیچ كس نمی داند

به نگاهت چه عادتی دارم

هیچ فرقی نمی كند دیگر

اینكه با تو چه نسبتی دارم

 

تف به هرچه اصول ، هرچه فروع

تف به هرچه ثواب ، هرچه گناه

توی تاریک خانه ی دنیا

عقل جن است و عشق بسم الله !

 

چشم هایت نگاه خیسم را

مثل برق سه فاز می گیرد

تو برایم جرقه ای وقتی

خانه را بوی گاز می گیرد !

 

زیر آتش فشان جنگ تو

یخ هر چیز آب خواهد شد

مثل یک سرزمین بی سرباز

همه چیزم خراب خواهد شد ...


تـــو مرا زجر می دهی عشقم

مازوخیسمی كه دوستش دارم

من به اشغال تو درآمده ام

صهیونیسمی كه دوستش دارم !

 

 

یاسر قنبرلو 



تعداد کل صفحات: 3


 
 
شبکه اجتماعی فارسی کلوب | Buy Mobile Traffic | سایت سوالات