جایی برای شعر ...
شعری برای تـــو ...
 
آخرین مطالب
 
پیوندهای روزانه
شبانه

آنکه دانست، زبان بست
وانکه می‌گفت، ندانست...

چه غم‌آلوده شبی بود!

وان مسافر که در آن ظلمتِ خاموش گذشت
و بر انگیخت سگان را به صدایِ سُمِ اسبش بر سنگ
بی‌که یک دم به خیالش گذرد
که فرودآید شب را،
                        گویی
همه رؤیای تبی بود.
چه غم‌آلوده شبی بود!


احمد شاملو



شاعر : احمد شاملو ,
من فکر می کنم ...

من فکر می کنم
هرگز نبوده قلب من
این گونه گرم و سرخ

احساس می کنم
در بدترین دقایق این شام مرگ زای
چندین هزار چشمه خورشید
در دلم
می جوشد از یقین

احساس می کنم
در هر کنار و گوشه این شوره زار یاس
چندین هزار جنگل شاداب
ناگهان
می روید از زمین

***

آه ای یقین گمشده، ای ماهی گریز
در برکه های آینه لغزیده تو به تو
من آبگیر صافیم، اینک! به سحر عشق
از برکه های آینه راهی به من بجو

***
من فکر می کنم
هرگز نبوده
دست من
این سان بزرگ و شاد:

احساس می کنم
در چشم من
به آبشار اشک سرخگون
خورشید بی غروب سرودی کشد نفس؛

احساس می کنم
در هر رگم
به تپش قلب من
کنون
بیدار باش قافله ای می زند جرس.

***
آمد شبی برهنه ام از در
چو روح آب
در سینه اش دو ماهی و در دستش آینه
گیسوی خیس او خزه بو، چون خزه به هم .

من بانگ بر کشیدم از آستان یأس :
»               
آه ای یقین یافته ، بازت نمی نهم!«

 

 

 

 

احمد شاملو



شاعر : احمد شاملو ,

تعداد کل صفحات: 3


 
 
شبکه اجتماعی فارسی کلوب | Buy Mobile Traffic | سایت سوالات