آنکه دانست، زبان بست
وانکه میگفت، ندانست...
چه غمآلوده شبی بود!
وان مسافر که در آن ظلمتِ خاموش گذشت
و بر انگیخت سگان را به
صدایِ سُمِ اسبش بر سنگ
بیکه یک دم به خیالش گذرد
که فرودآید شب را،
گویی
همه رؤیای تبی بود.
چه غمآلوده شبی بود!
احمد شاملو