جایی برای شعر ...
شعری برای تـــو ...
 
آخرین مطالب
 
پیوندهای روزانه
عشق من

همینجا نشسته ام ...

پشت این در

از پنجره که نمی آیی !

از همینجا وارد میشوی ؛

نمیدانم کی ، اما روزی از همین جا می آیی 

            و من تا آن روز اینجا مینشینم ، همینجا  

 

چه فرقی میکند کجا باشم

من که جز تو چیزی نمی بینم

            خیال دستهات تنم را از من گرفته است
 

گفته بودم ؟

میبرم تو را

در شهری بزرگ ، در میدانی قشنگ ،

روی دیوار چین ، وسط دیوار سرخ مسکو  ...

نه !!

یک جای با شکوه روبه روی کافه ای

            که روزی همینگونه شراب نوشید

یا رستورانی که

زولا پول نداشت غذا بخورد ؛

یا خانه ی کافکا  !

میخواهی وسط چارراهی

             در نیویورک باز عاشق ات شوم ؟!

نمیشود لباسهام را همینجوری که تنم است

بپوشانم به تن تو ؟!

و لباسهات را همینجور که تنت است

بپوشانم به تنم ؟!

میشود جوری توی لباسها گیر بیافتیم

که برای بیرون آمدن چاره ای جز عشقبازی نباشد ؟!

نمیشود از هر طرف بچرخم

لب های تو برابرم باشد ؟

میشود از هر طرف بیایی با چشمهام ببوسمت ؟!

...

 

میچرخم

و باز میچرخم

شاید چشمهات را باز کردی ...

شاید حواست نبود

            خواب آلود بوسم کردی باز ...

باز صورتی میبوسمت

با طعم پرتقالی

تـــو به هر رنگی خواستی نفس بکش !!

رنگ خدا خوب است ؛

یا رنگ دیگری نوازش ات کنم ؟!


عباس معروفی

 



من همان سربازم

عشق

راهی‌ست برای بازگشت به خانه

بعد از کار ، بعد از جنگ

            بعد از زندان ، بعد از سفر

بعد از …


من فکر می‌کنم

فقط عشق می‌تواند

            پایان رنج‌ها باشد

به همین خاطر

همیشه آوازهای عاشقانه می‌خوانم

من همان سربازم

که در وسط میدان جنگ

            محبوب اش را فراموش نکرده است

 

 

رسول یونان




شاعر : رسول یونان ,
نفسی به عشق ...

تنهایی ات را بیاور

            همه دلتنگی هایت

 

شانه ای هست

            اینجا برای آسودن

 

خیال محالی نیست

باور کن ...

 

توی چشم هام

آزردگی هایت را به آب بده ،

                        بعد هوایی تازه کن ...

 

شاید با هم نفسی به عشق بگذرانیم

 

 

گیلدا ایازی



پایتخت عشق


برلین و پاریس ،

            تهران و پراگ ...

                        فرقی ندارد !


پایتخت عشق

 همین آغوش توست ؛

            مرا در آغوش ات بگیر و ببوس


نگین وضعی

 



یکی مثل تـــو

می گویند

   عشق خدا

         به همه یکسان ست


ولی من می گویم

مرا

 بیشتر از همه

            دوست دارد


وگر نه به همه

        یکی مثل تـــو می داد

 


پرویز صادقی



حالا که تو را دیده ام ...

حالا که تو را دیده ام  ...

احساس می کنم

شهر درونم

در قرون وسطی به سر می برد


تـــو باید بیایی

و انقلاب عشقی را

                    در من بر پا کنی

 

کاظم خوشخو




+

ﻣﻦ ،

ﺩﯾﮕﺮ ﻧﻤﯽ ﺗﻮﺍﻧﻢ ﺑﮕﻮﯾﻢ

                ﺩﺭ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺧﯿﺮﯼ ﻧﺪﯾﺪﻩ ﺍﻡ

ﺣﺎﻻ ﮐﻪ تـــو ﺭﺍ ﺩﯾﺪﻩ ﺍﻡ  ...

 

 

نسترن وثوقی



با من بیا زیبای من !

با من بیا زیبای من ! تا عشق مهمانت کنم 

دردی اگر داری بگو با بوسه درمانت کنم

 

آرامشت را بیخیال ... امشب به ساز من برقص

پاسخ بگو ، پلکی بزن ، تا مست و حیرانت کنم

 

بنشین فقط حرفی بزن حتی به نرخ عمر من 

جانم فدایت خنده کن ، تا ماه ارزانت کنم

 

ترسوترین ترسای من قید قوانین را بزن 

همراه شو تا آشنا با شیخ صنعانت کنم

 

سیاره ی زیبای من دور تـــو گردش می کنم 

خواهی تو را زیباترین کیوان کیهانت کنم ؟ 

 

اسطوره ی مهر و وفا بی شک تو هستی خوب من 

با من بمان تا سر تر از تاریخ یونانت کنم

 

در حسرت این لحظه ها یعقوب دیدارت شدم 

حالا که هستی صبر کن تا عشق مهمانت کنم  !



بهنام کیانی



تعداد کل صفحات: 26


 
 
شبکه اجتماعی فارسی کلوب | Buy Mobile Traffic | سایت سوالات