خیال خام پلنگ من ، به سوی ماه جهیدن بود
و ماه را ز بلندایش ، به روی خاک کشیدن بود
پلنگ من ؛ دل مغرورم ، پرید
و پنجه به خالی زد
که عشق ، ماه بلند من ، ورای دست رسیدن بود
گل شکفته ! خدا حافظ ؛ اگرچه لحظه ی دیدارت
شروع وسوسه ای در من ، به نام دیدن و چیدن بود
من و تو آن دو خطیم ، آری ؛
موازیان به ناچاری
که هر دو باورمان ز آغاز ، به یکدگر نرسیدن بود
اگرچه هیچ گُل مُرده ، دوباره زنده نشد ، اما
بهار ، در گُل شیپوری ، مدام گرم دمیدن بود
شراب خواستم و عمرم ، شرنگ ریخت به کام من
فریبکار دغل پیشه ، بهانه اش ، نشنیدن بود
چه سرنوشت غم انگیزی ! که کرم کوچک ابریشم
تمام عُمر قفس میبافت ، ولی به فکر پریدن بود
حسین منزوی