جایی برای شعر ...
شعری برای تـــو ...
 
آخرین مطالب
 
پیوندهای روزانه
نمی خواهم بجنگم

نمی خواهم بجنگم

تـــو را می خواهم

            تنگ در آغوش گیرم

نمی خواهم بجنگم

می خواهم بازی دیگری کنم

 

که در آن به جای جنگیدن

            همدیگر را در آغوش می فشارند

و می توان غلتان

            بر قالیچه ای خندید

و می توان

هم را بوسید و بغل زد

           آن جایی که انگار همه پیروزند

 

 

شل سیلور استاین



تـــو هم کاری بکن ...

می خواهم

گوش باد را بگیرم

که این همه دور موهایت نپیچد

                        و با زندگی ام بازی نکند !

تـــو هم کاری بکن

            مثلا دکمه پیراهنت را ببند

مثلا دامنت را جمع کن

و فکر کن پیاده رو خیس است ...


غلامرضا بروسان



بازی

بازی

آنقدر ها هم که

            می گفتی ، سخت نبود !

 

من

چشم گذاشتم ،

            تـــو برای همیشه گم شدی  ...

 

 

رسول عظیمی




شاعر : رسول عظیمی ,
فقط بی بی دل ات کافیست

نه ... روبه روی تو بازنده‌اند حالا هم

قماربازترین مردهای دنیا هم

زمین زدم ورقی را ، شروع شد بازی

ولی به قصد فقط ، رو به رو شدن با هم

اگرچه می‌دانستی ، اگرچه می‌دیدم

در این مقابله جز باختن نمی خواهم

طنین قهقهه ات در تبسمم می ریخت

هجوم زلزله ات در غرور گهگاهم

سیاه و سرخ گره خورده بود و پیدا بود

جنونِ دست تو در تک تک ورق ها هم

در این نبرد ، فقط بی بی دل ات کافیست

برای کشتن پنجاه و یک ورق با هم


به دست داشتی آن قدر دل که می لرزید

دل سیاه ترین برگ های بالا هم

مرا به باخت کشاندی ولی نیافتادم

به این امید که روز خداست فردا هم

شروع می شود این بازی ِ تمام شده

اگرچه رو بکنی برگ آخرت را هم
 



مهدی فرجی | میخانه ی بی خواب 




 
 
شبکه اجتماعی فارسی کلوب | Buy Mobile Traffic | سایت سوالات