پی به راز سفرم برد و چنان ابر گریست
دید بازآمدنی در پی این رفتن نیست
همه گفتند " مرو " دیدم و نشنیدمشان
مثل این بود به یک رود بگویند : بایست !
مفتضح بودن از این بیش که در اول قهر
فکر برگشتنم و واسطه ای نیست که نیست
در جهان تهی از عشق نمیمانم چون
در جهان تهی از عشق نمیباید زیست
دهخدا تجربهی عشق ندارد ورنه
معنی « مرگ » و « جدایی » به یقین هردو یکیست
کاظم بهمنی