خواستم از زیبایی ات بنویسم ...
دیدم نیستی
نوشتم
"درخت"
تا هروقت
از کنارش رد شدی
شاخه ها
برایت برقصند
همیشه راهت را کج کرده ای
درخت را بر می دارم
می
نویسم "رودخانه"
نرسیده لباس هایت را میکَنی
ماهی
کوچکی می شوی در آب های دور
که
ماهیگیر پیر ، آن را از آب می گیرد
می ایستم میدان ماهی فروشان ، کنار پیرمرد
لباس هایت را که در دستم می بینی
جان
می گیری
،
بلند می شوی
و من
بلافاصله می نویسم "اتاق"
و چراغ
را خاموش می کنم !
امیر حسین بریمانی