جایی برای شعر ...
شعری برای تـــو ...
 
آخرین مطالب
 
پیوندهای روزانه
سرگشته

بی روی تو راحت ز دل زار گریزد

چون خواب که از دیده بیمار گریزد

 

در دام تو یک شب دلم از ناله نیاسود

آسودگی از مرغ گرفتار گریزد

 

از دشمن و از دوست گریزیم و عجب نیست

سرگشته نسیم از گل و از خار گریزد

 

شب تا سحر از ناله دل خواب ندارم

راحت به شب از چشم پرستار گریزد

 

ای دوست بیازار مرا هر چه توانی

دل نیست اسیری که ز آزار گریزد

 

زین بیش رهی ناله مکن در بر آن شوخ

ترسم که ز نالیدن بسیار گریزد

 

 

رهی معیری

 



شاعر : رهی معیری ,
مه روشن میان اختران پنهان نمی ماند

خیال انگیز و جان پرور چو بوی گل سراپایی 
 
نداری غیر ازین عیبی که می دانی که زیبایی

من از دلبستگی های تو با آیینه دانستم 
که بر دیدار طاقت سوز خود عاشق تر از مایی

به شمع و ماه حاجت نیست بزم عاشقانت را 
 
تو شمع مجلس افروزی تو ماه مجلس آرایی

منم ابر و تویی گلبن که می خندی چو می گریم 
تویی مهر و منم اختر که می میرم چو می آیی

مراد ما نجویی ورنه رندان هوس جو را 
بهار شادی انگیزی حریف باده پیمایی

مه روشن میان اختران پنهان نمی ماند 
میان شاخه های گل، مشو پنهان که پیدایی

کسی از داغ و درد من نپرسد تا نپرسی تو 
دلی بر حال زار من نبخشد تا نبخشایی

مرا گفتی : که از پیر خرد پرسم علاج خود 
 
خرد منع من از عشق تو فرماید چه فرمایی

من آزرده دل را کس گره از کار نگشاید 
مگر ای اشک غم امشب تو از دل عقده بگشایی

رهی تا وارهی از رنج هستی ترک هستی کن 
که با این ناتوانی ها به ترک جان توانایی

 

 

رهی معیری

 



شاعر : رهی معیری ,
+ خزان عشق
 

شد خزان گلشن آشنائی
باز هم آتش به جان زد جدائی 
عمر من ای گل طی شد بهر تو 
وز تو ندیدم جز بد عهدی و بی وفایی 

با تو وفا كردم تا به تنم جان بود
عشق و وفاداری با تو چه دارد سود 
آفت خرمن مهر و وفایی
نوگل گلشن جور و جفائی
از دل سنگت ... آه! 

دلم از غم خونین است
روش بختم این است
از جام غم مستم
دشمن می پرستم
تا هستم... 

تو مست ازمی به چمن
چون گل ، خندان از مستی بر گریه من
با دگران در گلشن نوشی می 
من ز فراقت ناله كنم تا كی؟ 

توُ می چون ناله كشیدن ها 
من و چون گل جامه دریدنها
ز رقیبان خواری دیدنها
دلم از غم خون كردی 
چه بگویم چون كردی
دردم افزون كردی 

برو ای از مهر و وفا عاری 
برو ای عاری ز وفاداری
كه شكستی چون زلفت عهد مرا
دریغ و درد از عمرم
كه در وفایت شد طی
ستم به یاران تا چند
جفا به عاشق تا كی؟ 

نمی كنی ای گل یكدم یادم
كه همچو اشك از چشمت افتادم
گرچه ز محنت خوارم كردی 
با غم و حسرت یارم كردی
مهر تو دارم باز
بكن ای گل با من 
هرچه توانی ناز
كز عشقت میسوزم باز

 

 

رهی معیری

  دانلود آهنگ با صدای بدیعی زاده



تو را خبر ز دل بی قرار باید و نیست

تو را خبر ز دل بی قرار باید و نیست
غم تو هست ولی غمگسار باید و نیست

اسیر گریه ی بی اختیار خویشتنم
فغان که در کف من اختیار باید و نیست

چو شام غم دلم اندوهگین نباید و هست
چو صبحدم نفسم بی غبار باید و نیست

مرا ز باده نوشین نمی گشاید دل
که م ی بگرمی آغوش یار باید و نیست

درون آتش از آنم که آتشین گل من
مرا چو پاره ی دل در کنار باید و نیست

بسرد مهری باد خزان نباید و هست
به فیض بخشی ابر بهار باید و نیست

چگونه لاف محبت زنی ؟ که از غم عشق
ترا چو لاله دلی داغدار باید و نیست

کجا به صحبت پکان رسی ؟ که دیده تو
بسان شبنم گل اشکبار باید و نیست

رهی بشام جدایی چه طاقتی است مرا ؟
که روز وصل دلم را قرار باید و نیست

 

 رهی معیری



شاعر : رهی معیری ,
دل زاری که من دارم

نداند رسم یاری ، بی وفا یاری که من دارم
به آزار دلم کوشد دلازاری که من دارم

وگر دل را به صد خواری رهانم از گرفتاری
دلازاری دگر جوید ، دلِ زاری که من دارم

به خاک من نیفتد سایهء سرو بلند او
ببین کوتاهی بخت نگونساری که من دارم

گهی خاری کشم از پا ، گهی دستی زنم بر سر
بکوی دلفریبان این بُوَد کاری که من دارم

دل رنجور من از سینه هر دم می رود سویی
ز بستر می گریزد طفل بیماری که من دارم

ز پند همنشین درد جگر سوزم فزونتر شد
هلاکم می کند آخر پرستاری که من دارم

رهی آن مه بسوی من بچشم دیگران بیند
نداند قیمت یوسف خریداری که من دارم

 

 

رهی معیری



شاعر : رهی معیری ,
جدایی


ای بی خبر از محنت روز افزونم

دانم که ندانی از جدایی چونم


باز آی که سرگشته تر ازفرهادم

دریاب که دیوانه تراز مجنونم

 


رهی معیری



شاعر : رهی معیری ,
باید خریدارم شوی تا من خریدارت شوم

باید خریدارم شوی تا من خریدارت شوم
وز جان و دل یارم شوی تا عاشق زارت شوم


من نیستم چون دیگران بازیچه بازیگران
اول به دام آرم ترا و آنگه گرفتارت شوم

 

رهی معیری



شاعر : رهی معیری ,

تعداد کل صفحات: 4


 
 
شبکه اجتماعی فارسی کلوب | Buy Mobile Traffic | سایت سوالات